آسیه امینی ، شاعر و روزنامه نگار و فعال حقوق بشرـ زنان، به دعوت سازمان آ. ب. اف و انجمن پن برای ایراد دو جلسه سخنرانی ، به سوئدی و فارسی به استکهلم دعوت شده بود. آشنایی من با آسیه امینی زمانی شروع شد که در جایی به قطعه ای شعر برخوردم. شعری که مرا مجبور کرد دنبال شاعرش بگردم.
قد حوا نمی رسید
من تمام سیب ها را خواهم چید
مارس سال ٢٠٠۴ اولین ملاقات را با آسیه امینی در استکهلم داشتم. برای یک جلسه بحث و گفتگو در باره ی روزنامه نگاری زنان در ایران ، و نیز شعر خوانی دعوت شده بود. روزنامه نگار بود و مگر میشود در ایران باشی و روزنامه نگار زن باشی و شاعر هم باشی و حساس هم باشی و دغدغه های مسائل زنان در تو اثر نکند ؟
آسیه هم چنین بود . زنی بود شاعر و روزنامه نگار و حساس به مسائل اجتماعی و مسائل زنان.
و شاید برای همین هم انتخاب شد ، انتخاب شد تا پرونده ای را دنبال کند که به گفته ی خودش زندگی او را عوض کرد.
از زبان خودش بشنویم :
با من تماس گرفتند که دختری ١۶ ساله در نکا اعدام شده است. این تمام اطلاعاتی بود که داشتم. به آنجا رفتم و با پرس و جو ، خانه به خانه ، منزل عاطفه را پیدا کردم . خرابه ای بود و روی پله ها ، مرد جوانی که فامیل عاطفه بود نعشه افتاده بود و پاهایش از پله ها آویزان بود و آب دهانش راه افتاده بود. صدایی از پشت پرسید که کیستم و گفتم که خبرنگارم و برای پی گیری اعدام عاطفه آمدم. مرد گفت که شما در مورد دختردائی ما دروغ نوشتید. گفتم که من چیزی ننوشتم و خوانده ام که ٢٢ ساله بود اما میشنوم که ١۶ ساله بود. مرد کاغذی از جیب خود در آورد و جلوی روی من گرفت. کپی شناسنامه ی عاطفه که نشان میداد عاطفه بیش از ١۵ سال نداشت.
آسیه در هر دو روز سخنرانی خود، وزن و وقت زیادی را روی تعریف ماجرای پی گیری قتل دخترکی که در نکا اعدام شد میکند. کودکی که مادرش را در سن پنج سالگی از دست میدهد و پدرش کارتن خواب است. از سن هشت سالگی مورد تجاوز هر کسی که از جلوی خانه اش رد میشد قرار گرفت و سرانجام یاد گرفت که بابت آنچه به او میرود میتواند پولی هم دریافت کند.
آسیه میگوید: میگفتند که عاطفه عقل درست و حسابی نداشت. آخر مگر ممکن است نه اجازه ی مدرسه رفتن داشته باشی و نه اجازه ی کودک بودن. از کودکی هر روز مورد تجاوز مردهای که حتی گاه آنها را نمیشناسی قرار بگیری و باز هم عقلی برایت باقی بماند.
عاطفه به دلیل فحشا اعدام میشود. واقعیت این بوده که عاطفه مورد تجاوز همگان قرار میگیرد. و بتدریج می آموزد که این شیوه ای برای کسب درآمد نیز میتواند باشد. ولی قاضی منصف !!! او را اعدام میکند و متجاوزان به او آزادانه در زمین خدا نعره میکشند.
آسیه پی گیر پرونده میشود. پدر عاطفه را پیدا میکند و او را قانع میکند که پی گیر مرگ دخترش باشد، و برای او وکیل میگیرد اما بعد از ماهها دوندگی پرونده توسط دادستانی بسته میشود. این دوندگی ها دو تاثیر دارد. اول اینکه آسیه گزارش مفصلی مینویسد که هیچ نشریه ای آن را نمیخواهد. هیچ کس به سرنوشت دختر شیرین عقلی !!! ( شیرین عقل در زبان گیلکی مترادف کم عقل است ) که از زمانی که طفلی خردسال بیش نبود فروخته شد تا به او نام فاحشه بدهند و بدنامش بخوانند و در سن ١۶ سالگی به چوبه ی دار سپرده شد علاقه ای نداشت، هیچ کس ، بجز مجله ی زنان.
گزارش مفصل زندگی عاطفه در مجله ی زنان به چاپ رسید. این گزارش به زبان انگلیسی هم ترجمه شد و در نشریه انگلیسی به چاپ رسید. از طرف بی بی سی انگلستان با آسیه تماس گرفتند، فیلمسازی علاقمند به تهیه فیلمی از زندگی عاطفه بود. این فیلم تهیه شد و تا مدتها روی نت قرار داشت.
تاثیر دوم این پی گیری ، تاثیری مهمتر بود. آسیه امینی دیگر آن آدمی که قبل از پی گیری این خبر بود ، نبود.
خودش میگوید: همه چیز با ماجرای عاطفه شروع شد. او زندگی مرا تغییر داد.
پس از عاطفه ماجرای لیلا بود که پی گیری های آسیه موجب به لغو حکم او شد. لیلا مافی با سرنوشتی نظیر عاطفه ، با حکمی نظیر عاطفه روانه ی چوبه دار بود. جرم لیلا بجز فحشا و فساد اخلاق که قاضی اش روی آن تاکید داشت، زنای با محارم بود. لیلا چندین بار در بازجویی ها گفته بود که اگر با برادرانش نمیخوابید کتک میخورد. به معنی ساده تر برادرانش به او تجاوز میکردند. اما چون سه بار مسئله ی همخوابگی با برادرانش را مطرح کرده بود ، حکم اعدام گرفته بود درحالی که برادرانش که متجاوزان بودند ، با حکم شلاق آزاد شده بودند. تلاش های آسیه ، لیلا را به زندگی باز گرداند.
آسیه میگوید درگیر پرونده های مختلف زنان اعدامی بودیم که با من تماس گرفتند : شما در رابطه با سنگسار هم کار میکنید؟ گفت که گفته بود که اینقدر حکم های اعدام دارد که دیگر به پرونده هایی که اینطور هستند نمیرسیم. آخر احکام سنگسار لغو شده و کسی سنگسار نمیشود و فوریت ندارد. کسی که تماس گرفته بود از سنگسار دو نفر ـ محبوبه و عباس در مشهد خبر میدهد. آسیه به مشهد میرود.
در مشهد متوجه می شود که سنگسار بسیار مخفیانه انجام شده و حتی در خبر، از اعدام، و نه سنگسار اسم آورده شده است. با این در و آن در زدن، به گورستان رضا میرود و نشان از گور محبوبه میگیرد. متصدی گورستان، اسم زن را به کامپیوتر میدهد و میگوید: این که سنگساری است.
سنگساری؟ پس سنگسار انجام میشود ؟ یعنی تمام کسانی که حکم سنگسار گرفته اند را هم خطر سنگسار تهدید میکند ؟ در کامپیوتر بهشت رضای مشهد درج شده است که زن سنگساری است. یعنی سندی بر سنگسار انسان وجود دارد.
خبر از تاکستان میرسد زن و مردی محکوم به سنگسارند، حکم متوقف شده است ولی حکم مرد بدون اطلاع قبلی انجام میشود ، و آسیه باز به راه می افتد. به راه می افتد تا سنگهایی را که از خون جعفر کیانی رنگین شده بودند با دستهای خودش جمع کند و اشکریزان در کسیه ای بریزد به تهران بیاورد. سندی بر سگ کشی یک انسان.
راهی را انتخاب کرده است که برگشت ندارد.
زندگی آسیه امینی در حول و حوش سی سالگی دگرگون شد. آسیه، تولدی دیگر، از آنگونه که شاید فروغ تجربه کرد،را تجربه میکند. آسیه ” بود” ، و بد هم نبود. اما “شد”. و این “شدن” ادامه دارد.
آسیه امروز، شاعر است و روزنامه نگار، و فعال حقوق بشر و فعال در امر لغو مجازات اعدام و در جهت قانون نه به سنگسار.
تلاش های آسیه تمامی ندارد. لیست زندانیان منتظر حکم اعدام هرگز تمام نمیشود. آسیه هم مثل خیلی های دیگر سنگسار را باور نداشت، و در مشهد سنگسار را باور کرد. و لیست زندانیان منتظر سنگسار نیز به لیست طویل او افزوده شد.
تلاش های آسیه و همراهان او برای نجات جان افراد همیشه به نتیجه نمیرسد. اینجاست که در وبلاگش گاهی میخوانی: نتوانستیم راحله را نگاه داریم . یا: سعید را برای حکم قصاص بردند.
و بعد مدتی وبلاگش به روز نمیشود. میفهمی که حالش بد است ، وقت لازم دارد تا غمی را که به دل نشسته است فرو
دهد و دوباره راه بیافتد. لیست اعدامی ها و سنگساری ها همچنان طولانی تر میشود.
آسیه از روزنامه نگاران و وکلایی گفت که داوطلبانه در جهت کمک به پرونده های محکومین به اعدام و سنگسار تلاش میکنند.او که یکی از بنیان گذاران کمپین قانون بی سنگسار است، از انسانهایی گفت که به محض باخبر شدن از وجود این کمپین به آن پیوستند. انسانهایی که با فعالیتشان علیه حکم اعدام، گفتمانی تازه را در جامعه ای به پیش میبرند که بیش از یک ربع قرن است که چشم را در برابر چشم میخواهد و خون را با خون میشوید. انسانهایی که به خشونت قانونی نه میگویند. انسانهایی که به هر تلاشی برای نجات تن به تن انسانها دست می زنند، از جنگیدن برای نجات لیلا مافی از چوبه دار تا جمع آوری پول برای خریدن جان سینای جوان. سعی آنها برای خالی کردن آب دریا با قاشق های چای خوری ، شاید به نظر خیلی از دوستان کم ارزش بیاید، اما مرا به یاد ماجرایی می اندازد که در جایی خوانده بودم:
پیرمردی در ساحل دریا در حال قدم زدن بود ، به قسمتی از ساحل رسید که هزاران ستاره دریایی به خاطر جزر و مد در آنجا گرفتار شده بودند و دخترکی را دید که ستاره های دریایی را میگرفت و یکی یکی آنها را به دریا مینداخت. پیرمرد به دخترک گفت: دختر کوچولو، کار تو برای این ستاره های دریایی تاثیری ندارد. تو که نمیتوانی همه آن ها را نجات بدهی، آنها خیلی زیاد هستند. دخترک لبخندی زد و گفت :میدانم ولی این یکی را که میتوانم نجات بدهم و یک ستاره دریایی را به دریا انداخت. و این یکی و این یکی و ….
آنچه در دیدار با آسیه امینی برای من بسیار مورد توجه بود ، صداقت او در بیان خود بود.
آسیه از خود قهرمان نمیسازد. مثل خیلی های دیگر که دیده بودم نبود. مثل آنها که ادعا می کنند که ازهمان زمان طفولیت منشور حقوق بشر را از بر بوده اند و همه چیز را از همان زمان میدانستند و تمام حرفها را زده اند و حرف آخر را هم همانها هستند که می زنند. این دوستان همیشه با ادعاهای خود مرا متعجب میکنند و فکر میکنم که پس ایشان در طول این همه زمان به قول خودشان هیچ نیاموخته اند؟ چرا که آنچه میگویند را چند ده سال پیش هم گفته بودند. پس تکلیف پیشرفت انسان چه می شود؟
آسیه امینی اما به راحتی میگوید: با پرونده ی عاطفه بود که فهمیدم حقوق بشر چیست. فهمیدم حقوق زنان چیست، فهمیدم حقوق کودکان چیست و فهمیدم فمینیسم چیست.
اینها را آسیه امینی ای میگوید که در سال دو هزار چهار هم به عنوان فعال حقوق بشرـ زنان، در سوئد سخن گفته بود. او سیر تکامل خود را انکار نمیکند. او بود ، و شد.
آسیه امینی، با این نگاه انتقادی به خود و عملکرد خود، و با بیان علنی آن، راه بر انتقاد دیگران بر خود را نیز باز میگذارد و از دیگران نیز دعوت میکند که با نگاهی انتقادی با او روبرو شوند.
این صداقت را در چند برخورد دیگر با دوستان داخل کشور هم دیده ام. دوستانی که سنگسار را زمانی نفی کرده اند و بعدها خود از بنیان گذاران فعالیت های بر علیه سنگسار شده اند و ….
اما میتوانم بگویم که در برخوردهای دوستان خارج از کشور از چنین صداقتی کمتر نشان دیده ام. در اینجا دوستانی هستند که همیشه ادعا میکنند از همان ١۶ـ ١٧ سالگی فعال حقوق بشر ـ و یا حتی فعال حقوق زنان ـ بودند و بعد که سابقه شان را مورد دقت قرار میدهی می بینی که در سازمانهای مردانه ای بودند که به شدت زن زدایی شده بودند . سازمانهایی که شعار مرگ بر فلانی و درود بر فلانی و اعدام باید گردد در صدر شعارهایشان قرار داشت. سازمانهایی که به تقاضاهای زنان پشت کرده اند و آنها را دارای اولویت ندیده اند. دوستانی که مدت زیادی نیست که از سازمانهای سیاسی شان جدا شده اند، یا هنوز هم نام سازمانشان را، یا در بعضی موارد اندیشه آنها را یدک میکشند، ولی هرگز این حضور خود در سازمانهایی با ایده های منافی حقوق بشر را به روی خود نمی آورند و قسمتی از گذشته و یا حال پر افتخار خود میدانند و درنهایت میگویند که در انتقاد های داخلی، حرف خود را زده و تاثیر خود را میگذاشته اند. تاثیری که نقشی در چهره ی بیرونی گروه یا سازمان در آن نمی بینی. کسانی که خود یکی از پایه های سرکوب و تحقیر برخوردهای زنانه و ارجح دادن برخوردهای مردانه درتشکیلاتشان بوده اند ولی هرگز خود را موظف به هیچ توضیحی بر آن نمی بینند. دلیل این شیوه برخوردها را از طرف این دوستان هرگز ندانستم.
آسیه امینی تنها یکی از زنان فعال حقوق بشر در ایران است. زنی مستقل که در پشت سر خود سازمان و گروهی را ندارد و برای به قدرت رسیدن هیچ احدی تلاش نمیکند. زنی که تنها به حقوق بشر می اندیشد و به اینکه انسان خاطی هم باید از حقوق بشر برخوردار شود. او تلاشش در لغو خشونت دولتی است. در ساختن دنیایی بهتر.
این نوشته نه ستایش نامه ی آسیه است تا از او قهرمانی بسازد برای ملتی که نیازمند قهرمان است. این نوشته در ثنای تغییر انسان است. ستایش از ” انسان ” هایی که” بودند ، و شدند” [١]. انسانهایی که در بودن خود، بد نبودند. در راه بودند و گمراه نبودند. دانشی داشتند و بینشی که آغاز خوبی بود برای راه افتادن و شروعی بود برای شدن. این نوشته تلاشی است برای قدر دانی از زنانی که فعالیتشان در سرزمینی که در آن زندگی میکنند جز بازداشت و بازجویی واحضاریه و بسر بردن در سلولهای زندان و دور بودن از خانواده و فرزند به جرم دفاع از حقوق انسان ، چیزی برایشان به ارمغان نداشته است.
انسانهایی که با ترس و دلهره زندگی میکنند و علی رغم تمام اینها، حقوق بشر و مخالفت با قانون اعدام و قانون سنگسار را در روزمره های خود گنجانده اند. این نوشته تلاشی است برای قدردانی از آنانی که شرافت انسانیشا اجازه نمیدهد که ساکت بنشینند و نواله ی ناگزیر را گردن کج کنند [٢].
این نوشته تنها همان دست گرمی است که به شانه ی دوستی می زنی، خسته نباشی ای که به ایشان میگویی، شاید که بدانند که قدر تلاششان را میدانیم. شاید که بدانند که آن قدرها هم تنها نیستند. این نوشته همین است، و نه بیشتر از این.
مهشید راستی، استکهلم
* * *
[١]- اشاره به شعر سرود ابراهیم در آتش ، احمد شاملو، من بودم و شدم
[٢] – همان شعر