فرضیات نادرست، نتیجه گیری های بی پایه / شعله ایرانی

چندی پیش خانم نوشین احمدی خراسانی به بهانه ی “پیشنهاد ایجاد جبهه ضد جنگ در جنبش زنان”، دعوتی برای همبستگی جنبش های زنان منطقه ی خاورمیانه علیه نظامی گری داخلی و خارجی، که به قلم من در سال ۲۰۱۰ منتشر شده بود، را با ارائه ی “بحث هایی در مورد ضرورت تولید گفتمانی جدید برای پیشبرد استقلال در عرصه ی دیپلماسی بین المللی جنبش های اجتماعی” نقد کرده، مسائل و پرسش هایی را طرح کرده بود که بی فایده ندیدم نظرم را از منظر یک فعال کسب حقوق زنان و یک سوسیالیست فمینیست مستقل، بیان کنم .

درنوشته ام (۱) پیشنهاد داده بودم:”… تنها با همدستی شفاف و علنی زنان مبارز و برابری طلب، شفاف و مستقل از قدرت های داخلی و خارجی است که می توان در چالش با خشونت نظامی و نظامی گری در کشورهای منطقه از صلح، برابری و آزادی سخن گفت. جنبش های اجتماعی و به ویژه جنبش های زنان می توانند با ابتکار عمل در برابر رشد نظامی گری در منطقه مبارزه ای دامنه دار را پی گیرند و نشان دهند که که مسائل مردمان کشورهای ما تنها به دست خود آنان حل می شود. زنان می توانند در پروسه ی همبستگی علیه نظامی گری و ارتجاع محلی نشان دهند که راهکارهای «زنانه» برای بهبود زندگی و حل مسائل منطقه از افغانستان تا اسراییل، راهکارهایی انسانی، سکولار، عملی و صلح جویانه هستند و عدم توجه به آنها محیط زیست، ارتقا و بقای جوامع ما را تهدید می کند.”

از هنگام نگارش آن مطلب تا کنون فرصت دست داد تا با بسیاری فعالین جنبش زنان ایرانی، مصری، تونسی، عراقی، ترک، افغانی و… بحث و گفتگو کنم و دریافتم که چنین حرکتی مد نظر آن ها هم هست و این ضرورت بدیهی درک شده که جنبشهای زنان باید نیروی خود را، مستقل از دولت های ملّی و خارجی، حول خواست های مشخص خود سازمان داده و همبسته کنند. این کنشگران البته آگاهند که دولت های منطقه و نیروهای نظامی خارجی هم پیمانی زنان علیه نظامی گری را به نفع خود نمی دانند و با آن مقابله می کنند. دولت ها در ایجاد مانع برای تشکیل شبکه ایی که نگاهش را از “بالا و بیرون” به “خود و درون” معطوف کند هم پیمان هستند! این شبکه ی همبستگی سراسری بالاخره به جبر ضرورت و تحولات منطقه، در عمل تحقق خواهد یافت. (منظورم از “بالا و بیرون” نگاه معطوف به حاکمیت های داخلی و دولت های خارجی، و”خود و درون” نگاه معطوف به زنان کشور خود و نیروهای اجتماعی منطقه ایی است).

ابهامات و تناقض ها

در یادداشت خانم خراسانی ابهامات و تناقض هایی سرگردان کننده وجود دارد، هم در طرح مسائل، هم در نتیجه گیری و جمع بندی. در یک خوانش می توان برداشت کرد که چون گفتمان کلاسیک ضدامپریالیسم چیزی بیش از “شعار ضدیت و دشمنی با امپریالیسم و تمدن غرب” نیست، کارایی ندارد و مانعی بر سر اتخاذ سیاست های مناسب دیپلماتیک و انتخاب «امکانات و فرصت های خارجی» برای جنبش های اجتماعی است، پس باید بدون توجه به تاریخ و عملکرد امروزین کشورهایی که در ادبیات سیاسی “امپریالیست” خوانده می شوند، با آن ها از موضع جنبش های اجتماعی، وارد مناسبات دیپلماتیک شد. (در مورد “امپریالیسم” اخیرن چند مطلب ارزشمند و مستند در رسانه ها از جمله سایت اخبار امروز منتشر شده که روشنگر است.)

در خوانش دیگرمی توان برداشت کرد که مداخله نظامی نیروهایی که به زعم خانم خراسانی در گذشته امپریالیست بودند، با همکاری جنبش های اجتماعی داخلی امری موثر است. نمونه بارز آن لیبی است. نامی از رویدادهای دیگر و انتخاب های مردم مصر و تونس برده نمی شود. “امروزه جنبش های اجتماعی تلاش می کنند در رقابت و تفاوت منافع میان کشورهای گوناگون، با هوشیاری از امکانات و فرصت های جهانی بهره ببرند.” و برای اثبات این نظر هم از نمونه ی روابط جنبش هایی چون حزب الله لبنان و یا شورشیان لیبی، با دولت هایی چون ایران و آمریکا نام برده می شود و این شبهه به وجود می آید که گویا منظور این است که این مدل ها می توانند الگویی مناسب برای جنبش اجتماعی کنونی ایران در پایه ریزی روابط مشابه با دولت هایی چون ایالات متحده و اروپا و اسراییل باشند.

سپس با تکیه به اظهارات ضد و نقیض و کم بهره از استدلال، ادعا می شود که افشاگری محض خارج از کشوری ها بروز جنگ و مداخله نظامی را ممکن می کند. از این روی از منظر خانم خراسانی آنان که طی این سال ها نقش افشاگرانه علیه سیاست های جمهوری اسلامی ایران داشته اند، گناهکار و زمینه سازان جنگ افروزی علیه ایران شناخته می شوند. سپس پرسش می شود که با توجه به پیشنهاد مطرح شده حول همبستگی منطقه ایی زنان، چگونه جنبش زنان می تواند به زعم ایشان در سایه “افشاگری محض” در خارج ایران از یک سو و “افسون زدایی” پدید آمده درجهان از سوی دیگر، علیه نظامی گری، جبهه ای واحد و آرمانی تشکیل دهد.

دردورانی به سر می بریم که جهان گرفتار بحران های کم سابقه ی اقتصادی و اجتماعی است. نظام اقتصادی اتحادیه اروپا و ایالات متحده مورد تهدید جدی قرار گرفته و چاره ایی جز یافتن راه حل های اضطراری ندارند. کشور ما بخشی از جهانی است که صاحبان قدرت “راه حل” نظامی را تحت عنوان “کمک های جهانی برای برقراری دمکراسی” بازاریابی می کنند. منطقه ی ما علاوه بر سهم خود از بحران اقتصادی در نظام اقتصادی جهانی، دستخوش حملات نظامی و عواقب مرگبار آن، انقلاب ها و سرکوب های خشن برای فرمانبردار کردن مردم است. در چنین شرایطی، اظهار نظر در مورد مسائلی که خانم خراسانی در مطلبش به آن پرداخته، دقت و وسواس بیشتری از آنچه در مطلب منتشر شده توسط ایشان دیده می شود، می طلبد. ماجراجویی های نیروهای مترصّد تصاحب انحصاری قدرت سیاسی در ایران به واسطه ی ساخت و پاخت پشت پرده بر سر منافع مردم و تشویق دخالت دولت هایی که در اشغال کشورهای همسایه ی ما همچون دخالت تاریخی در کشور ما معرّف حضور هر ایرانی هستند، قاعدتن باید نیروهای معتقد به اصل استقلال و تامین منافع همه ی ملت ها و اقوام ساکن ایران را بیش از پیش حساس کند.

نگاه معطوف به بالا و جنبش زنان

خانم خراسانی در بحثی که ارائه کرده چنین می نویسد: هر جنبش اجتماعی، از جمله جنبش زنان، به مانند یک دولت مستقر، نیازمند یک «سیاست خارجی مستقل» است.

این نظر که در دنباله ی احکام بخش اول مقاله و ترسیم جهانی ساده شده و غیرواقعی عرضه می شود، در مضمون متناقض است. جایگاه جنبش زنان با دولت یکی نیست. زیرا که آنها از دو جنس ناهمگونند. در دو سوی ترازوی قدرت اند و در نتیجه صاحب و ابزارها و تاکتیک های متفاوت، گاه متضاد. جنبش زنان، به ویژه در کشورهای همسان ایران، ماهیتن اپوزیسیون دولت هاست. نه به این معنا که جنبش زنان و یا سازمان های زنان وظیفه ی ایفای نقش اپوزیسیون سیاسی و یا سازماندهی آن را دارند و یا قرار است دولتی سرنگون کنند یا بر سر کار نگه دارند و یا ندارند، بلکه چون همواره خواسته هایی را طرح می کنند که حتی دمکراتیک ترین دولت ها، آن ها را با اما و اگرهایی منطبق با الزامات و منفعت شان می پذیرند. کار جنبش زنان تحمیل خواسته های عموم زنان به دولت هاست. فمینیست ها پا را از این هم فراتر می گذارند و با اساس رابطه ی قدرت و جامعه ی مبتنی بر سلسله مراتب، نه فقط دولت ها بلکه جامعه ی مردسالار را نیز به چالش می کشند.

جنبش زنان در کلیت خود، ماهیتی پراگماتیستی دارد. برای جابه جایی دولت ها به راه نمی افتد. از نیاز زنان به کسب حقوق برابر به راه می افتد. خودجوش است نه از بالا تعبیه شده. دولت های توتالیتر با چنین جنبش هایی سر جنگ دارند چون مطالباتش ساختار نظامی را نشانه می گیرد که چنین دولت هایی خود را بر مبنای آن به جوامع تحمیل می کنند. مخاطب جنبش زنان افکارعمومی بومی و جهانی است. چنین جنبشی خواسته هایش را با آموزش و فراهم آوردن شرایط خودسازماندهی زنان به میان عموم مردم می برد تا با ارتقای فرهنگ و توانمند کردن آنان، بر وزنه ی نیروی خود برای افزایش و کانونی کردن فشار، بیافزاید. جنبش و سازمان های درون آن پایه های مشارکت زنان در عرصه ی زندگی اجتماعی را گسترش می دهند. این که زنان آگاه شده به تبع تعلقات و منافع طبقاتی شان کدام سمت و سوی سیاسی را بر می گزینند موضوعٍ جنبش زنان نیست. زنی که می آموزد برای شأن و کرامت خود به مثابه انسان برابر بجنگد بی شک برای احقاق حقوق دیگرش نیز راه اعتراض را برخواهد گزید. جنبش زنان برای خواست هایش با دولت ها هم مذاکره می کند، لابی می کند، سبک و سنگین می کند، تظاهرات و تحصّن می کند، مبارزه می کند و استراتژی های مختلف به کار می برد. از شیوه های علنی و شفاف استفاده می کند. اگر لازم باشد ائتلاف کند، جنبش های اجتماعی مستقل دیگر را بر می گزیند.

بدیهی است که در بسیاری کشورهای پارلمانتاریستی با حداقل مناسبات دمکراتیک، این امکان به وجود می آید که کسانی از جنبش زنان، برای تحقق رفرم هایی که به آن باور دارند به همکاری و حتی مشارکت در دولت روی می آورند. اما حتی همین نیروها هم اعتراف دارند که بدون فشار مبارزات جنبش زنان از پایین هیچ کدام از رفرم های مثبت برای زنان متحقق نمی شود. نمونه ی موفق جنبش زنان در سوئد که توانسته بیشترین خواسته های زنان را به قانون گذاران تحمیل کند گویای این واقعیت است.

در تاریخ مبارزات زنان، تنها مسئله ایی که ذات مبارزه گر و وفاداری جنبش زنان به منافع اکثریت زنان را تضمین کرده، استقلالش از مراجع قدرت است. فرق نمی کند که مراجع قدرت حاکمان امروز باشند یا فردا، بومی باشند یا جهانی. بزرگترین دشمن هر جنبش اجتماعی فساد است. فساد روح جنبش را مثل خوره می خورد و آنرا از درون تهی می کند. جنبشی که نگاهش را به قدرت بدوزد، از ماهیت آلترناتیو و بسیج گری حول خواسته هایی که موظف به پیگری شان است باز می ماند و به آلت دست مراجع قدرت تبدیل می شود. مهم تر این که مخاطبان خود را سرخورده و کنشگران را به پیچ و ومهره ی ساختار قدرت تبدیل می کند.

با این توضیحات می خواهم به پاسخ این پرسش برسم که آیا جنبش زنان ایران به «سیاست خارجی مستقل» خود نیاز دارد یانه. سیاست خارجی جنبش زنان، به ویژه در شرایط خاص کشور و منطقه ی ما، تنها در ارتباطش با جنبش های از جنس خود معنا می یابد نه در رابطه با سردمداران “این کشور و آن کشور” و نهادهای وابسته به آن.

به همین دلیل هر نوع ورود به عرصه ی روابط دیپلماتیک با دولت های دیگر، گذشته از پیچیده و کارشناسی بودن این حوزه ها – که خود بحث مهمی است- ، در چارچوب کار جنبش زنان نیست. ممکن است که خانم خراسانی بگویند این حرف ها “آرمانی” کردن جنبش زنان است. در آن صورت باید گفت که نمی توان به نام آرمان زدایی به منظور افزایش کارآیی، جنبش های اجتماعی را از ماهیت خودشان تهی کرد. عدم کارآیی را باید در شرایط زمان و مکان سنجید و این اصل را فراموش نکرد که حتی “کارایی” نیز معانی گوناگونی برای مردمان گوناگون دارد. از این ها گذشته، باید از پرسید که برای عملی کردن پیشنهاد خانم خراسانی و دوستانشان، کدام نمایندگان جنبش زنان قرار است چنین سیاست خارجی مفروضی را تنظیم و اجرا کنند؟ سیاست های خارجی که به پیروی از روند استدلال های خانم خراسانی، معطوف به دولت هایی است که علیرغم تاریخچه ی عملکرد تا همین امروزشان، نباید با آنها “ضدیت” داشت؟ قاعدتن چنین دولت هایی حتی اگر از نام بردنشان معذور باشیم بر همگان روشن اند. اگر برای کسانی روشن نیستند، پیشنهاد من این است که از تئوری بافی های سطحی و بازگشتن به داستان جنگ سرد قرن گذشته بگذرند و تنها نگاهی از سر کنجکاوی به افشاگری های همین یک دهه ی اخیر مردمان آمریکایی، بریتانیایی، فرانسوی… در قالب فیلم، عکس، اسناد، گزارشات مفصّل از زندان های مخوف که برای شکنجه ی مخالفان در منطقه ی ما بر پا کرده اند…بیاندازند. بعید می دانم که خانم خراسانی و هم نظران، به صدای آمریکا و یا بی بی سی فارسی به عنوان تنها منبع اطلاعات بسنده کرده باشند و اصلن نگاهی به اسناد ویکی لیکس که در ایالات متحده ی آمریکا نقل قول از آن جرم است، نیانداخته باشند.

“دیپلماسی” و بر سر میز مذاکره نشستن هر نیروی سیاسی – اجتماعی، تنها در شرایطی منافع مردم ایران را تامین می کند که از موضع همتراز و بنا به قدرتی باشد که توسط مردم در شرایط دمکراتیک، تفویض شده باشد نه از سر نیاز ودستپاچگی نمایندگانی خودمنتصب شده. تنظیم هر نوع سیاست خارجی به نفع جنبش های مردمی و پیشرفت نمی تواند در خلأ و در حبابی خود ساخته به دور از واقعیت های سیاسی، اقتصادی و جغرافیایی شکل بگیرد. به جرأت می توان گفت که تغییر بنیادین و ماندگار در هیچ جامعه ایی از بیرون حادث نمی شود. هر نوع تحوّل و جهشی در کشور ما باید منبعث از اراده ی مردمان این کشور باشد و توسط خود آنان صورت گیرد. هر نوع مذاکره با قدرت های جهانی حتی تحت عنوان “دیپلماسی”، تحت نام جنبش زنان یا هر جنبش دیگری، به ویژه در شرایط سرکوب وسیع و رکود موقّتی جنبش های اجتماعی کشور، و بحران کم سابقه ی اقتصادی غرب، چیزی جز ساخت و پاخت از موضع باج دهی برای بر تخت قدرت نشاندن نیروهایی که باید وفاداری به “کمک دهندگان” را به اشکال آشنا به اثبات رسانند، نیست. چنین روشی، نظام حکومتی دیگر مبتنی بر فساد سیاسی و اقتصادی و زندان های سیاسی مملو از مخالفان برای ما به ارمغان می آورد. حتی یک نمونه در تاریخ مدرن جهان و در جغرافیای منطقه ی ما وجود ندارد که حاکی از تامین منافع ملی مردم، که خانم خراسانی هم به درستی بر آن تاکید دارند، در صورت مداخله ی خارجی باشد. مجال بحث در مورد این که حالا تعریف “منافع ملی” از منظر کدام طبقات اجتماعی و کدام ملت های ساکن ایران، در این مقاله نیست. اما می خواهم بگویم که مسائل کشور ما از پیچیده گی های بسیاری برخوردار است و الگوبرداری از نمونه هایی چون کشور کوچک با ساختار قبیله ایی لیبی – که هنوز در آتش جنگ داخلی می سوزد- بی مورد است.

بعید می دانم اکثریت بزرگ کنشگران جنبش زنان ما بخواهند که بعد از سی سال مبارزه ی مستمر برای آزادی و رفع تبعیض جنسیتی در کشورمان، محض آزادی برپایی چند ان جی او، از سرنوشت مشابه افغانستان استقبال کنند و بعد از چندی دوباره مثل بید بلرزند که همان ها که می خواستند زنان را آزاد کنند با کینه توزترین دشمنان آن ها یعنی طالبان ها پای میز مذاکره می نشینند، ابتدا در خفا، بعد علنی و حالا دوباره پس از ترور ربّانی در دهمین سال حضور نظامی همه ی ارتش های کشورهای بزرگ و ملیون ها دلار هزینه دوباره در خفا. حتمن می بینیم که زنان در کشورهایی چون عراق و افغانستان تا چه حد در اداره ی سیاسی کشورشان مشارکت داده شده اند. سرنوشت خانم سیما ثمر را مرور کنیم که نگذاشتند علی رغم حمایت آمریکایی ها، پست وزارت را حفظ کند. حتی وزیر امور زنان دولت عراق یک مرد است! تمام قوانین مربوط به زنان در این کشورها اگر نه بیشتر، همچون گذشته منطبق با اصول شرع است. امیدوارم نوشین خراسانی هم نظراتش را در این زمینه ها با شفافیت بیشتری بیان کند تا به ابهاماتی که در مورد مواضع اعلام شده در مطلب اخیر و به عنوان یک فعال جنبش زنان، به وجود آمده پاسخ داده شود.

سیاست های روابط بین المللی جنبش زنان

رابطه ی جنبش زنان ایران با دولت های خارجی تا آنجا که من مطّلع هستم، تنها در چارچوب انتقاد و فشار به آن ها، به یاری سازمان های مستقل اجتماعی، زنان، صنفی، حقوق بشری و احزاب سیاسی پارلمانی با رعایت اصل شفافیت وعلنیت، به یاری رسانه ها برای آگاهی رسانی به افکار عمومی، برای فشار آوردن به دولت ایران درعمل، معنا یافته است. فشار برای این که هنگام تنظیم روابط دیپلماتیک و اقتصادی پر سودشان فراموش نکنند که نحوه ی مراوده با دولت هایی که حقوق بشر را رعایت نمی کنند برای رای دهندگانشان اهمیت دارد. “بکارگیری دیپلماسی خلّاق برای پیشبرد «منافع» آن جنبش به دور از دنباله روی و سرسپردگی ” که خانم خراسانی بر آن تاکید کرده همان کاری است که فعالین جنبش زنان ایرانی در طی این سال ها انجام داده اند. بخش هایی از اپوزیسیون راست و چپ هم، با استفاده از حساّسیت غربی ها به مسائل زنان و با هدف پیگیری برنامه های حزب و گروه خود، افشاگری هایی می کنند. آن ها از سرکوب زنان به مثابه نیمی از شهروندان ایران برای افشای جمهوری اسلامی بهره می برند. بدیهی است که نمی توان این گروه ها را مقصر قلمداد کرد که چرا سرکوب و تبعیض را افشا می کنند. وظیفه ی اپوزیسون افشای حاکمان است. این دولت ایران است که مجرم و ناقض حقوق و آزادی های مردم است و متهم.

ارزیابی راستای کلی فعالیت های جنبش مستقل زنان در خارج از کشور نشان می دهد که آنها به خوبی توانسته اند از عهده ی یافتن شیوه های مبارزه ی خود و ایجاد توازن در فعالیت های افشاگرانه شان بر بیایند. کنشگران مسائل زنان، همواره با سه مسئله مواجه بوده اند. اول مسئله ی ضرورت افشای تبعیض جنسی در ایران و نشان دادن توانایی های زنان ایران در مبارزاتشان و دعوت به حمایت از آنان. دوم دیدگاه غالب اوریانتالیستی در غرب و نگاه خودبرتربینی و راسیستی که اساسن زن جهان سومی را پاسیف و خودویران گرمی داند و سوم تبلیغات رهبری شده توسط دولت های کشورهای میزبان به دنبال اعلام “جنگ علیه تروریسم” برای توجیه قشون کشی به بهانه ی متمدن کردن مردمان کشورهای مسلمان و نجات دادن زنان. اکثریت فعالین جنبش زنان، البته به سختی و با کوشش، توانسته اند که در عمل مستقل از منافع و فشارهای این و آن، از افشاگری و جلب حمایت افکار عمومی دنیا باز نمانند.

خانم خراسانی می نویسد:” آیا وقتی سیاست افشاگری برخی از فعالان جنبش زنان در خارج از کشور را در کنار فعالیت شان علیه هر گونه حرکت های اصلاح گرایانه در داخل کشور قرار می دهیم، و این، درحالی صورت می گیرد که در داخل کشور هم عملا پتانسیل انقلابی برای تحقق «گفتمان انقلابی» مورد نظر آنان وجود ندارد پس شاید بتوان با احتیاط نتیجه گرفت که چنین رویکردی (سیاست افشاگری محض) در خارج از کشور، معنایی به جز «فشار بر دولت های غربی» برای براندازی قهرآمیز حاکمیت ها و دولت ها، به دست نمی دهد. و بنابراین برای من حداقل مشخص نیست که با وجود تسلط چنین رویکرد قوی در خارج از کشور، برخی از همین دوستان رابطه «جبهه پیشنهادی ضد جنگ علیه دخالت کشورهای قدرتمند» را با چنین سیاست هایی چگونه تبیین می کنند؟”

این که در داخل کشورعملن چه پتانسیل هایی وجود دارد حکمی نیست که بتوان انحصار پاسخ گویی به آن را قبضه و سپس بر اساس آن حکم صادر کرد. متاسفانه خانم خراسانی از این متُد در سراسر مطلب استفاده کرده اند که پرداختن به بحث را مشکل می کند. چون باید به نتیجه گیری هایی پرداخت که بر اساس فرضیات نادرست گرفته شده اند.
دیدگاه های گوناگونی در مورد پتانسیل انقلابی وجود دارد. کسانی که حکومت می کنند تحلیلشان را ارائه داده اند. تحلیل آنها به قضاوت واکنش های غریزی و هولناکشان باید این باشد که پتانسیل “انقلابی” هم وجود دارد. مشکل طرفداران راهکار اصلاح نظام، این است که آنقدر با هدف منحصر به فرد کردن آلترناتیو خود، از “انقلاب” هیولا ساخته که خود دچار کوررنگی در بازخوانی حرکت های مردمی شده است.

خانم خراسانی البته با احتیاط نتیجه گیری کرده اند. با اطمینان می گویم که نتیجه گیری شان جزمی، کلی گویی و بی پایه است. بر اساس اصلی که خود با احتیاط به آن رسیده اند حکمی صادر شده که لااقل در مورد کسانی که مخاطبان پیشنهاد “همبستگی منطقه ایی علیه نظامی گری” هستند صدق نمی کند. واقعیت این است که سیاست افشاگری که به زعم ایشان، محض و مشوّق براندازی “قهرآمیز” توسط دولت های دیگر است، در عالم واقع در حد آگاهی رسانی به افکار عمومی دنیا و خواست اعمال فشار بر دولت های غربی برای تحت فشار قرار دادن حاکمیت ایران بر مبنای مناسبات بین المللی برای رعایت حق مردم بوده است. هدف این بوده که از میزان هزینه های مردم کاسته شود و فرصتی برای تمدید نیرو به وجود آید، جانی از شکنجه و اعدام رها شود، امکاناتی برای بقای جنبش های اجتماعی فراهم آید، که نورافکن بر آنچه در ایران می گذرد فوکوس شود تا مردمان ایران بدانند که تنها نیستند و دیده می شوند. این هم نه از این رو که هنر نزد ایرانیان است و بس. مخالفان دیکتاتوری ها در سراسر جهان همه چنین می کنند. حتی سازمان عفو بین الملل هم دولت های غربی راتحت فشار می گذارد که در روابطشان با دیکتاتوری ها فقط مست قراردادهای سود آور نشوند.

منظور خانم خراسانی از “فعالیت شان علیه هر گونه حرکت های اصلاح گرایانه”هم برای من زیاد روشن نیست. بهتر است روشن و مشخص نوشت کدام فعالیت ها، در کجا و توسط چه کسانی؟ آیا واقعن فکر می کنید که کسانی از فعالین جنبش زنان در خارج، وقت نداشته شان را می گذارند و علیه “هر گونه حرکت های اصلاح گرایانه” در ایران “فعالیت می کنند”؟ حرکت های اصلاح گرایانه اگر از جانب مردم و به معنای حرکت های مدنی، برای بیان نارضایتی باشد که بد نیست. آنچه بخش بزرگی از فعالین جنبش زنان حتمن با آن مشکل دارند، تک صدایی کردن جنبش زنان به مثابه ضمیمه ی جریان سیاسی مشخص “اصلاح طلبی” است. صرف نظر از اینکه افراد فعال در جنبش زنان چه تعلقّات حزبی و نظری دارند و یا اصلن ندارند، استفاده آنان از تریبون های این جنبش برای تبلیغ نظرات گروهی، حزبی، ایدئولوژیک، مذهبی و فرقه ایی، به نفع جنبش زنان نیست. این لااقل توافقی است که میان بخش عمده ی کنشگران جنبش مستقل زنان در خارج از کشور وجود داشته است. افراد و به ویژه کنشگران جنبش ها قاعدتن نمی توانند اقدام و یا همکاری حول خواسته های روشن و مشخص را منوط به تبعیت همه ی آحاد جنبش از افکار سیاسی و یا شیوه های انتخابی خودشان بکنند! این از اصول اولیه ی کار جنبش های بزرگ حول خواست های عمومی و اجتماعی است.

رابطه «جبهه پیشنهادی ضد جنگ علیه دخالت کشورهای قدرتمند» با مبارزات تا کنونی اکثریت ایرانیان خارج از کشور برای ایرانی مبتنی بر اصول آزادی، برابری و استقلال، قابل تبیین است و هیچ تناقصی ندارد. ولی این پیشنهاد مسلّمن با فعالیت های آن بخش از جریان “اصلاح طلبی” که خود را قیّم مبارزات مردم ایران جلوه می دهد و اکنون در خارج مشغول مذاکرات پشت پرده برای جلب رضایت غربی ها برای ایجاد تغییرات صوری به منظور کسب قدرت است، قابل تبیین نیست.

ارزیابی بی پایه از سیاست های جهانی

اساسن پس از حادثه ی شوم یازده سپتامبر، نیاز زیادی به افشاگری موارد جنایات نظام حاکم بر ایران نبوده است. امروزه حتی روزنامه های محلی شهرهای اروپایی نسبت به اخبار ایران حساس اند. اگر در آفریقا فوج فوج آدم بکشند، به هزار زن در یک روز تجاوز کنند و رحم آنان را با چاقو تکه پاره، آنقدر دل نمی سوزانند که برای حکم سنگسار آشتیانی. این به این دلیل نیست که کسانی متوّهم به خود تصور کنند کارهایی می کنند کارستان و بعد هم کسانی در ایران باور کنند که اینان به واقع فعال جنبش زنان اند. زیرا چنین نیروهایی تصویر قربانی از زن شرقی، مورد پسند غرب را بازتولید می کنند، و اغلب هم البته در میان راه از دست حاکمان ایران بازی می خورند. این ها شیوه هایی است که ناتو با آن توانست اجماع عمومی برای حمله ی نظامی به افغانستان و بر سر کار نشاندن نیروهای وفادار به خود جلب کند. بازی در زمین این و آن است.

فعالین جنبش مستقل زنان فوکوس را به آن سوی قضیه، یعنی به بیدار و معترض بودن زن ایرانی، و در نتیجه بی نیازی اش به دلسوزی و ترحم، متوجه می کنند. ضرورت حمایت از تلاش های زنان ایرانی برای خودسازمانگری را برجسته می کنند.

این تصوّر که چند فعال جنبش زنان و یا حتی خودرهبران جدید و قدیم، یا بخش هایی از اپوزیسیون قدیمی ایران می توانند سیاست های کلان دولت های بزرگ دنیا در مورد کشوری با اهمیت ایران را، بالا و پایین کنند، بازتولید هیاهوی تبلیغاتی حاکمان ایران برای مصرف داخلی است. دولت ها هیچ کاری را بدون در نظر گرفتن منفعت و صلاح خودشان انجام نمی دهند. کما این که در طول سال های اولیه ی استقرار جمهوری اسلامی، با وجود خشونت های فراوان و علی رغم افشاگری های گسترده ی ایرانی های تبعیدی، انجام ندادند. همین الان هم اگر با سران جمهوری اسلامی به توافق برسند دوباره همان روش را اتخاذ می کنند. شک نداشته باشید. فرضیه و یا پرسشی را از منظر کم آگاهی از ساخت و بافت مسائل بین المللی طرح کردن و در پس آن حکمی را به سنگینی مشارکت در ایجاد جوّ حمله ی نظامی به گردن کسانی انداختن که در طی سی سال و به ویژه در آن سال هایی که هیچ رسانه و سازمانی، حتی عفو بین الملل، حاضر به انعکاس اخبار قربانیان نقض حقوق بشر، سرکوب و تبعیض خشن زنان و کشتار زندانیان سیاسی ایران نبود ساکت نماندند، چه کمکی به پیشبرد مسائل زنان ایران و همبستگی شان با خواهرانشان در منطقه می کند؟

خلاصه باید باز هم تاکید کنم که به باور من مردمان ایران تنها به حمایت افکار عمومی جهان، از یک سو برای جلوگیری از مداخله ی نظامی و سیاسی دولت های دیگر که روند رشد آزادی خواهی در ایران را دگر بار خواهد گسست، و از دیگر سوی برای حمایت عملی از جان و سلامت مبارزان آن برای ادامه ی روند مبارزه شان نیازمندند. آنچه نوشین احمدی خراسانی نسبت به آن حساسیت نشان می دهد در میان بخشی از اپوزیسیون سیاسی ایران، هم از گروه های قدیمی و هم جناح هایی از اصلاح طلبان تازه به خارج آمده، که در عمل سیاست های معطوف به قدرتشان با سیاست های دولت دست راستی و مشکل دار منطقه یعنی اسراییل گره خورده، صحّت دارد. اما تعمیم این شکل از فعالیت هدفمند و برنامه ریزی شده که معمولن توسط نیروهای راست و ارتجاعی در غرب تشویق و تامین مالی می شود به تلاش های گرانقدر فعالین جنبش مستقل زنان و بخش بزرگی از آزادی خواهان و احزاب اپوزیسیون، بیشتر به منحرف کردن بحث از مجاری اصلی اش شبیه است.

بگذارید بخشی دیگر با مضمون مشابه، از میان پرسش خانم خراسانی را مرور کنیم.
“و آیا سیاست افشاگری با جهت گیری «منزوی سازی»، در تحلیل نهایی به برخورد و مداخله نظامی بین المللی با چنین دولت هایی مشروعیت نمی بخشد؟ چرا که به نظر می رسد با این سیاست منزوی سازی، احتمالا چنین دولت هایی را به «تاثیرپذیری هر چه کمتر» از فشارهای بین المللی ترغیب می کند. پرسش کلی تری هم مطرح است و آن این که آیا تاثیرپذیری هر چه کمتر حکومت های اقتدارگرا از پروتکل های سازمان ملل متحد و روابط بین الملل به معنی آن نیست که خواه ناخواه خصومت و دشمنی میان دولت های غربی با این حکومت ها، هر چه شعله ور تر شود؟ و آیا هر چقدر این روابط خصمانه و تضادها گسترش یابد به نفع آن دسته از نیروهای افراطی نیست که در درون این حکومت های استبدادی (به مانند همتایانشان در جامعه جهانی)، به دنبال جنگ و مداخله نظامی هستند؟”

آلترناتیو فعالیت نیروهای ایرانی خارج از کشور در طول این سال ها چه بایست می بود؟ سکوت؟ تلاش برای منزوی نشدن جمهوری اسلامی که تمامی قوانین و اقداماتش در تناقض با معاهدات بین المللی است؟ آیا این به نفع مردم ایران می بود؟ چرا، چگونه، بر اساس کدامین موارد مشخص؟ بر اساس کدام فاکت های مشخص و مستندی می توان مسئولیت تاثیر ناپذیری نظام جمهوری اسلامی را متوجّه مخالفان آن کرد؟

پرسشی که مطرح کرده اید از منظر کسی است که می خواهد متد کار اصلاح طلبی مدل ایرانی را به همه تحمیل کند. آیا هیچ مدرکی وجود دارد که نشان دهد نظام حاکم بر ایران در این سی ساله، قدمی در راه انتگره شدن در جامعه ی جهانی برداشته باشد و جواب رد شنیده باشند!؟ نه به فشارهای افکار عمومی و نهادهای جهانی اعتنا می کنند و نه به تشویق های برخی نهادها و دولت ها با انگیزه های روشن و پنهان. طرح پرسش بالا در عمل بازتولید و تحمیل دیدگاهی است که نظام کنونی ایران را قابل اصلاح دانسته، و اکنون سرخورده از این راهکار و به جای انتقاد به خود، باز هم راهکار دیگری را که ربطی به منافع مردم و مخصوصن زنان ایران ندارد، لانسه می کند.

اما این که مسئول گسترش یا تخفیف تضادها و خصمانه بودن روابط جمهوری اسلامی ایران را با جهان، مخالفان چنین نظامی بدانیم درست مثل این است که زنی از شوهرش کتک می خورد و مورد آزار و اذیت دائمی قرار می گیرد و شما از شاهدان بخواهید که محض به هم نخوردن کانون خانوادگی و سرگردانی فرزندان و هزار و یک دلیل مهم دیگر، از وظیفه ی انسانی شان در افشای این جرم و حمایت از مضروب برای خودرهایی خودداری کنند. مقصّر از هم پاشیدن آن خانواده، مرد خشونت طلب است نه کسانی که خواهان پایان بخشیدن به توحّشند.
مردم دنیا تاریخن، در جهت همبستگی با هم، خواهان فشار به حکومت های دیکتاتوری بوده اند. سال ها طول کشید تا توانستند دولت های بزرگ را وادارند که آفریقای جنوبی را ایزوله کنند. اخراج این کشور از سازمان ملل و بایکوت اقتصادی اش بالاخره حاکمان این کشور را وادار کرد که قدرت را به اپوزیسیون سازمان یافته و قدرتمندی که شکل گرفته بود، بسپارند. مسئله این است که متُد ایزوله کردن دیکتاتوری ها واکنش یا اقدامی است که ثمردهی اش ملزومات بسیاری دارد. در مورد ایران هم تا آنجا که مردم ایران را تحت فشار مضاعف نگذارد، می تواند کارایی های داشته باشد. به همین دلیل بسیاری مخالف بایکوت اقتصادی از نوع آفریقای جنوبی هستند. زیرا به دلیل ضعف اپوزیسیون مستقل و توانمند، چنین بایکوت هایی می تواند، همچون فاجعه ی عراق، نتایج عکس داشته باشند.

مسئله این است که در چارچوب سیاست های نوین جهان گشایی به سبک دوره ی استعمار کهن، ما با شرایط جهانی متفاوتی مواجه هستیم. نوعی بازگشت تاریخی با شرایط متفاوت در جریان است. در این شرایط اگر توافق قدرت های اقتصادی و نظامی بر حمله به ایران کانونی شود، برای مشروعیت دادن به چنین حمله ایی به لانسه کردن کسانی از میان ایرانیان برای عرضه به افکار عمومی دنیا نیاز دارند. کسانی مشابه آنان که درعراق و افغانستان و بعد لیبی پیدا کردند. کسانی که به شرایط آنان گردن بنهند و “منافع ملی” مردمان زادگاه ما را به مزایده گذارند. بی توجه به این که این دسته از ایرانیان “افشاگر محض” بوده اند یا از سردمداران دیروز حاکمیت ایران باید در پروسه ی همکاری و همفکری، وفاداریشان را به اثبات رسانده باشند. در این راه از استفاده ی ابزاری از مسئله ی زنان و تبعیض خشنی که دنیا را به خشم می آورد هم کوتاهی نخواهند کرد. بنابراین باید حساسیت نشان داد. به همین دلیل، هواداران آزادی، برابری و حق حاکمیت مردمان ساکن ایران بر سرنوشت خود و مخالفان حمله ی نظامی به ایران، نمی توانند با سکوت صحنه را به نفع چنین نیروهایی، خالی کنند. این به معنای این خواهد بود که هم حاکمان ایران و هم نیروهای مترصّد حمله به ایران، هر کدام از منظر و منفعت خود، آن نیروهای مذاکره گر و اسم و رسم به عاریت گرفته را، به عنوان تنها آلترناتیو سیاسی مردم ایران جلوه خواهند داد. ما به حمایت مردم جهان برای استقلال، صلح و آزادی در کشورمان نیاز داریم. نباید اجازه داد که افکار عمومی را فریب دهند و حمله و یا هر نوع دخالت در مسائل ایران را تحت عنوان “درخواست مخالفان”، اجازه داد که افکار عمومی را فریب دهند و حمله و یا هر نوع دخالت در مسائل ایران را تحت عنوان “درخواست مخالفان”، مشروعیت بخشند.

همیشه راه سومی برای ما وجود دارد. راهی به مراتب دشوارتر اما تامین کننده ی کرامت و شأن انسانی ما و نسل های بعدی. ما درعبور مداخله گرانه از این راه تنها نیستیم. غرض از پیشنهاد همبستگی علیه نظامی گری منطقه ایی و اعتراض به دولت های بومی و جهانی، تقویت این راه سوم است، راهی که بیش از همه به نفع زنان است که بیشترین صدمه را از نظامی گری و به تبع آن افزایش اختناق وسرکوب های داخلی می بینند. قدمی است در راه پیوند دادن جنبش زنان ایران با منطقه و زنان منطقه با جنبش های زنان که در دیگر نقاط جهان علیه نظامی گری و برای صلح مبارزه می کنند. تجربه ی سی سال فعالیت حول مسائل ایران و همکاری با سازمان های زنان و دیگر جنبش ها در کشورهای مختلف به من می گوید که مخالفین اصلی چنین همدستی ایی، در وهله ی اول دولت های منطقه و سپس دولت هایی که به دنبال منافعشان به آنجا لشکر می کشند، هستند. به همین دلیل معتقدم که تلاش های این نیروها در مسدود کردن این راه را نباید از نظر دور داشت.

چند پرسش در حاشیه

اصل باید بر این باشد که برای اپوزیسیون مترقّی، بر خلاف فرهنگ انحصارطلبانه ی حاکمیت ایران، امر مقدّسی وجود ندارد. ضدیّت و یا مبارزه با امپریالیسم امرمقدسی نیست که باور مرده بودن آن تابو تلقی شود. مشکل این نیست که کسانی با صدای بلند فکر کنند و بگویند آمریکا و یا هر دولت دیگری، بیشتر از چپ های ایرانی دلش برای آزادی ایران و حق مردمانش سوخته، یا اینکه بگویند اگر ایرانیان خارج از کشور بیش از حد افشاگری کنند مقصّر و مشوّق حمله ی نظامی به ایران خواهند بود، بگویند امپریالیسم حاصل خیالپردازی مُشتی افراد ضد تمدن غرب است. مشکل این است که چنین گفتمان هایی چرا و چگونه در کشور ما، درست در شرایطی که در دیگر نقاط جهان از جمله در اروپا، آمریکای شمالی و جنوبی و شمال آفریقا شاهد اوج گرفتن صدای اعتراضات و ارتقای آگاهی مردم برای تحقق آرمان هایی چون آزادی و برابری هستیم، شکل می گیرند. بعید می دانم که جنبه هایی از بحث به راه افتاده در مورد تغییر “شرایط دنیا در سایه ی فقدان جنگ سرد و ضرورت بازبینی روابط با غرب”، مورد تایید آن بخش هایی از حاکمیت ایران نباشد که منافع اقتصادی شرکت های خصوصی شان تحت فشار تحریم های اخیر آجر شده و در صدد تقّیه از “ضدیت با امپریالیسم” هستند. اما مسئله ریشه دارتر از این است.

باید پرسید که آیا این سرخوردگی هشدار دهنده که اکنون به اوج خود رسیده، تنها، ثمره ی حکومت دیکتاتوری جمهوری اسلامی است یا شیوه های مخالفت با آن (آلترناتیو سازی های صوری و تئوری های تقلبی) نیز در تقویت این سرخوردگی سیاسی نقش داشته است؟ آیا عواملی چون ترویج گفتمان اصلاح طلبی از درون حاکمیت به عنوان تنها راه گریز از دیکتاتوری در رواج این دیدگاه های سرخورده موثر بوده اند یا نه؟ خوب است به این پرداخت که چگونه قدم به قدم از آغاز دوره ی “جنگ با تروریسم” و پس از حمله به عراق و افغانستان، چنین نگاه های غیرنقّادانه و جانبدارانه را به یاری رسانه های فارسی زبان نیروهای سیاسی و اقتصادی که تقسیم مجدد جهان را نه به خاطر ضدیّت و یا محّبت نسبت به مردم منطقه ی ما، بلکه به ضرورت منافع و نیازشان، حتی به خورد روشنفکران ایران داده اند. باید دید که چگونه شیوه ی “نگاه به بالا”، اکنون جایش را به “نگاه به بیرون” فرارویانده است. چگونه روشنفکران، کنشگران و سیاستمداران سرخورده از اصلاح دستگاه، شیوه ی مبارزاتی “نگاه به پایین و به خود” را با پیروی از کلیشه سازی های “مبارزه با تروریسم”، و ناسودآوری “آرمان خواهی”، ناموّجه و غیر واقعی جلوه می دهند.

پرسش من این است که چرا کسانی در میان ایرانیان که خود را لیبرال و اصلاح گرا معرفی می کنند و یا مدعی این اندیشه ها شده اند، لااقل با لیبرال های کلاسیک و معترض در دنیا هم قدم نمی شوند (۲) و درعوض با نئوکان هایی هم صدا می شوند که ابتدایی ترین اصول حقوق بشر و قراردادهای بین المللی را زیر پا می گذارند؟ چرا بخشی از فعالین سیاسی و اجتماعی ایران در یک سیر قهقرایی تا این جا سقوط می کنند که نظراتشان کپی تبلیغات نتانیاهو و جرج بوش می شود؟ در جبهه ایی می ایستند که ارتجاع جهانی برای گسترش ناآگاهی، خرافه، جهل و دشمنی مردمان جهان با هم، برپا کرده است؟ چه شده که کسانی به نام اصلاح طلبی و جامعه قانون مدار، به آزادی خواه ایرانی آدرس جبهه ی دشمنان آزادی و برابری خواهان را می دهند؟

مسئله این جاست که چگونه می توان به عنوان کسانی که رسالت ارتقای آگاهی را بر دوش خود احساس می کنند، از عملکرد مستندِ گذشته و هم اکنون کشورهایی که در ادبیات سیاسی “امپریالیست” خوانده می شوند، چشم پوشی کرد و خود را به آن راه زد وآنها را به معادله ی مبارزات مردم ایران برای کسب آزادی و استقلال دعوت نمود؟ کدام وجدان آگاه و صادق می تواند ادعا کند که چنین دعوت و معامله ایی به نفع مردمان ایران و زنان که نیمی از ساکنین کشور را تشکیل می دهند، است؟ این مسئله چه ربطی به حرکت های مدنی و خشونت گریز دارد وقتی همه می دانیم که از آن بوی جنگی خانه مان برانداز می آید. چرا کسانی که تا دیروز مردم را به “دندان بر جگر” گذاشتن دعوت می کردند یک باره آن ها را به ماجراجویی هایی که خودشان به اندازه کافی از پیچیده گی هایش آگاهی ندارند دعوت می کنند؟

جهان امروز همچون سراسر تاریخ بشری، عرصه ی رقابت نیروهای صاحب قدرت برای فرمانبردار کردن بی قدرت ها است. داستان اصلی نبرد میان پاسداشت کرامت انسان و بیگانگی انسان از خود است. مابقی حرف و بحث در مورد روش ها و استراتژی هاست. آرمان زدایی از چنین مبارزه ی حیاتی که رمز بقای انسان است، ناشی از درکی مُثله شده از تاریخ انسان و بهم پیوستگی زندگی ساکنین این کره ی کوچک است. در جهان امروز نمی توان فرصت طلبانه گلیم خود را از آب بیرون کشید و فکر کرد که با “زرنگی” می توان رشوه هایی داد و کار را فعلن به نفع خود سر و سامان داد! نه، داستان به این ساده گی نیست!

پنج اکتبر ۲۰۱۱

استکهلم

۱. http://goo.gl/wfmfE

2. یک نمونه:

Indignez-vous! Stéphane Hessel

http://en.wikipedia.org/wiki/St%C3%A9phane_Hessel

استفان هسل هومانیست است، از پیروان گاندی و دوستدار روزولت و هم رزم دوگل و هیچ گاه با شوروی هم پیمانی نکرده و با آمریکا ضدیت نداشته و به عنوان یک دیپلمات کارکشته استاد “بهره مندی از امکانات و فرصت های جهانی” است. از نویسندگان منشور حقوق بشر است.

استفان هسل در مانیفست کوچک و موجز سی صفحه ایی که آمار فروش را در اروپا در نوردیده است مردم را تحت عنوان “خشمگین شوید”، به شورش علیه نظم موجود می خواند. معتقد است که غرب امروزه آرمان هایی که نسل او برایش جنگیده اند و در زندان های هیتلری جان دادند، زیر پا می گذارد و عده ایی سودپرست جهان را به گروگان گرفته و مردم را فریب میدهند. بر مبارزه ی غیرخشونت آمیز تاکید می کند اما اصل را “مبارزه” قرار می دهد، “آرمان خواهی” می کند، از فلسطین به مثابه زخمی که روح جهان را می خورد می نویسد و مردم اروپا را به بازپس گرفتن جامعه ی رفاه فرا می خواند! می گوید سازش نکنید! پیامش قیام مردم برای بازپس گرفتن کرامت انسانی است.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *