شهرزادنیوز: مانا آقایی، شاعر ساکن استکهلم، زادهی بندر بوشهر است. وی در چهاردهسالگی به خاطر مشکلات سیاسی خانواده به سوئد کوچ میکند و در آنجا به تحصیل در رشتهی ایرانشناسی روی میآورد و اکنون مترجم است. مانا دو دفتر شعر به نامهای “مرگ اگر لبهای تو را داشت” (۱۳۸۲) و “من عیسی بن خودم” (۱۳۸۶) و دو اثر پژوهشی “فرهنگ نویسندگان ایرانى در سوئد” (۱۳۸۱) و “کتابشناسى شعر زنان ایران از ۱۳۲۰ تا ۱۳۸۳” (۱۳۸۶) منتشر کرده است و یک مجموعه شعر به نام “زمستان معشوق من است” و ترجمهای از شعر آسیای دور با عنوان “بهار در جادهء کیونگین” در دست انتشار دارد.
نگارش و تسکین درد
مانا عقیده دارد که نویسندگی فطریست و جزئی از هویت برخی از نویسندگان و بدون آن نقص و کمبودی وجود دارد و یک اجبار درونی آنان را وادار به نوشتن میکند:
مانا: “چون لذتی که از خلق یک اثر حاصل میشود به شدت سکرآور است و کسی که آن را چشیده کمتر موفق میشود همان سرخوشی را از کانال دیگری بدست آورد، با طیب خاطر به این اجبار تن میدهد. حالا اینکه کدام عوامل محیطی و محرکهای مثبت و منفی در زندگی من بوده که باعث شده به صدای درونم گوش بدهم و حتما این راه را بروم برایم کاملا روشن نیست. شاید احساس میکردم توسط آدمهای دوروبرم فهمیده نمیشوم و دردهایی داشتم که با نوشتن تسکین مییافتند یا صحنههایی دیده بودم که میخواستم فراموششان کنم. نمیدانم اما روی هم رفته فکر میکنم آدمی که درد نداشته باشد به نوشتن و بطور کل به خلق کردن رو نمیآورد.”
بایکوتی تنیده در سکوت
مانا در خانوادهای فرهنگی با پدری شاعر پرورش یافته است. پدری که به نظر میآید تنها مشوق وی برای نوشتن بوده است:
مانا: “پدرم شاعر بود و از طرف او زیاد به نوشتن ترغیب می شدم. دیگران هم بیشتر با سکوت و بیعلاقگی از کنار این قضیه میگذرند. سکوت شاید به مثابهی یک بایکوت مودبانه. هیچوقت از من مثل دیگران در رابطه با کارم سوالی نمیشود. شاید به نوشتن به چشم سرگرمی و تفنن مینگرند یا فکر میکنند باید در زندگی کار دیگری میکردم و حالا دارم وقتم را تلف میکنم. به هر حال نظرات دیگران در این زمینه برایم اهمیتی ندارد چون مدتهاست دنبال تائیدیه گرفتن از کسی نیستم و راه خودم را رفته و میروم.”
شعری از پوست و استخوان
از نظر مانا شعری که بازتابی از تجربههای زیستی سرایندهاش نباشد، نتیجهای ساختگی پیدا میکند و خواننده هم خیلی زود به تصنعی بودن آن پی میبرد:
مانا: “معمولا دربارهی چیزی که خودم با پوست و استخوان تجربه نکرده باشم و علاوه بر آن گذشت زمان تجربهاش را در من حل نکرده باشد نمینویسم. اگر بنویسم چاپش نمیکنم و اگر بکنم – که متاسفانه در مواردی از روی شتابزدگی کردهام – مطمئنم از ضعیفترین شعرهایم خواهد بود.”
نگارش زنان یا نگارش زنانه؟
مانا به شرایط متفاوت زنان نویسنده از همسانانِ مردِ خود اشاره میکند که با مشکلات بیشتری دست و پنجه نرم میکنند:
“آفرینشهای ادبی زنان هم طبعا به خاطر تجربههای متفاوتشان باید با مردان تفاوتهایی داشته باشد. البته نباید نگارش زنان را با نگارش زنانه اشتباه بگیریم. صرف اینکه نویسندهی یک متن زن باشد آن متن را زنانه نمیکند. من در حوزهی شعر تفاوتهای گاه پررنگی بین سرودههای مردان و زنان میبینم. و این تفاوتها در قلمرو ادبیات داستانی به مراتب واضحتر است. اما روی هم رفته این بحث دغدغهی من نیست، چون بنظرم نمیشود درمورد معیارهای ارزشگذاری هنری، تفکیک جنسیتی قایل شد. یک شعر یا خوب است یا بد. و بد یا خوب بودنش در نهایت ربطی به زنانه یا مردانه بودنش ندارد.”
سانسور زبان
مانا به خاطر وجود آزادی بیان در محل اقامتش اشعارش را سانسور نمیکند، اما اتفاق افتاده که برای گرفتن مجوز کتابش در ایران فقط کارهایی را که می دانسته از خطّ قرمز ممیزی ردّ میشوند، به ناشر سپرده است:
مانا: “سایر شعرهای به اصطلاح “ممنوعه” را هم در خارج منتشر کردهام، زیرا حاضر به مثله کردنشان نیستم. اما در بحث سانسور چیزی که در درجهی اول فکر مرا به خود مشغول میکند، نه سانسور دولتی و نه خودسانسوری بلکه سانسوریست که با خود زبان به ما تحمیل میشود. بنظر من شاعر یا نویسنده آنچه که میتواند یا از عهدهاش برمیآید را مینویسد، نه آنچه را که میخواهد و آرزو میکند. و این یعنی اینکه عمل نوشتن بطور اتوماتیک یک محدودیتی با خود میآورد که نمیتوان به راحتی از سر راه برش داشت. البته اگر کیفیت هنری اثر و زیباشناسی برای شخص ملاک باشد.”
وسعت دید نویسندهی جستجوگر
مانا از منظری متفاوت به مهاجرت یا تبعید در آثارش مینگرد، چراکه در چهارده سالگی و بر اساس تصمیم والدینش به سوئد مهاجرت کرده است:
مانا: “بخش عمده ی هستی من اینجا شکل گرفته و در ایران چیزی ننوشتهام که بتوانم آن را با نوشتههای بعد از مهاجرتم مقایسه کنم. اما میتوانم بگویم که مهاجرت که تصمیم خانوادهام بود و من ابتدا از آن ناراحت بودم، این فرصت را برایم فراهم کرد که بتوانم آنطور که دلم میخواهد زندگی کنم، آزادانه حرف بزنم و راحت بنویسم. همینطور با فرهنگهای دیگر آشنا شوم. برای من ایران مرکز ثقل جهان نیست که آدم با مهاجرت، از آن به گوشهای دورافتاده پرت شود و “خارجی” به حساب بیاید. آدم با مهاجرت از خیلی قید و بندها آزاد میشود. آشنایی با جهانهای دیگر باعث میشود آدم – البته آدم جستجوگر – زاویهی دیدش وسعت یابد و به فرهنگ خود و اصول شکلدهنده و اجباری آن نگاهی پرسشگر پیدا کند. همینطور تعلق مطلق به جایی داشتن برای فرد بیگانه میشود. البته تشخیص اینکه این تجربهها چقدر در شعرهای من نمود پیدا کرده، با خواننده است، نه با من.”
فقدان فرهنگ کتابخوانی
مانا در ده سال گذشته شغلهای گوناگونی داشته است. از کار در دانشگاه گرفته تا ویراستاری در موسسههای انتشاراتی و در حال حاضر در دارالترجمهای که خودش تاسیس کرده مشغول به کار است و در مورد انتشار کتابهایش میگوید:
“فکر میکنم در کشوری که فرهنگ کتابخوانی در آن در حد صفر است اگر مجموعه شعری به چاپ دوم برسد باید کلاهمان را هوا بیندازیم. من همینکه برای کتابهایم ناشر منصفی پیدا کنم که هزینهی چاپ کتاب را از من نگیرد و سود فروش را برای خودش بردارد یا کتابها را در انبار نگه دارد، راضی هستم. چون اینجا ما مشکل توزیع کتاب را هم به دلیل پراکندگی جغرافیایی ایرانیان مهاجر داریم.”
شب و شعر
مانا اغلب شعرهایش را در شب نوشته است:
مانا: “شاید با پایان یافتن هیاهوی روز و تاریک شدن پیرامون، ذهنم متمرکزتر و حواسم مثل چاقویی که زنگار از رویش برداشته میشود تیزتر میشود. شب با وجودی که وقت خواب است، برای من یک “بیداری در حال” یا “ذهن آگاهی” میآورد. در دو سال اخیر هم پیش آمده که شعرهایی را هنگام سفر و در قطار نوشتهام. نمیدانم، شاید در یک قطارِ در حالِ حرکت، ذهنِ من هم به حرکت درمیآید.”
زندگی بدون شعر برای مانا معنایی ندارد:
مانا: “راستش برای پذیرفتن و دوست داشتن آنچه که امروزه هستم زحمت زیادی کشیده ام و دلم نمی خواهد جور دیگری یا کس دیگری باشم. اگر کششی به نوشتن احساس نمیکردم و استعدادش را هم نداشتم قضیه فرق میکرد. آنوقت میشدم یک آدم معمولی با یک شغل معمولی و یک زندگی معمولی، مثل اغلب آدمها و معنای دیگری برای زندگیام پیدا میکردم . آدم مبتکرتر از آن است که تصوّرش را میکنیم.”
یگانگی کار و تفریح
مانا دلش میخواهد در آینده نیز همین کارهای اکنونیاش را ادامه دهد و نیز بیشتر سفر کند؛ بیشتر بخواند؛ بیشتر و بهتر بنویسد و ترجمه کند. از تفریحاتش چنین میگوید:
مانا: “مرز مشخصی بین کار و تفریح نمیکشم. نوشتن، مطالعه، راهپیماییهای درازمدت، سفر به کشورهای دیگر و تماشای فیلم از کارهاییست که از انجامشان لذت میبرم. گاهی هم دوست دارم روبروی یک منظرهی زیبا بنشینم و ساعتها غرق خیالات خودم باشم یا به شعرهای تازهای که در راهند فکر کنم.”
مانا به جز موسیقی سنتی همه نوع موسیقی گوش میکند:
مانا: “با تصنیفهای ایرانی و فرانسوی، جاز سیاهپوستان آمریکا، موسیقی کولیهای بالکان و فلامنکوی اسپانیا (خصوصا صدای استریا مورنته) بیشتر از همه ارتباط میگیرم.”
مانا به آشپزی هم علاقمند است، هرچند که بیشتر کارهای خانه را بخاطر بیماریاش (فیبرومیالژیا) نمیتواند انجام دهد.
آثار چندوجهی
مانا به کتابهایی علاقمند است که بیش از پاسخ دادن به سوالهای درونیاش پرسشهای دیگری در ذهنش بیدار کنند، درس اخلاق ندهند و در عین حال مروّج پوچی هم نباشند:
مانا: “من جدا از کتابهای صرف تئوریک که از آنها سر در نمیآورم و کتابهای ورزشی که در حوزهی علاقهام نیستند، هر نوع کتابی میخوانم. از انواع ادبیات خلاقه و زندگی نامهی شخصیتهای تاریخی و سیاسی گرفته تا کتابهای روانشناسی، گیاهپزشکی، علوم باطنی و کفبینی. اسم بردن از یک کتاب بعنوان تاثیرگذارترین برایم سخت است. در حوزهی رمان و داستان میتوانم بگویم به آثاری چندوجهی جذب میشوم که احساس کنم نویسنده هنگام نوشتن آنها با خود صادق بوده. کتابهایی مثل “زندگی در پیش رو” از رومن گاری، یا “قصهء جزیرهء ناشناخته” از ژوزه ساراماگو.”
شعر و بینیازی به پیشوا
چند ماهی است که مانا با همکاری لیلا فرجامی “پادکست شعروفون” را اداره میکند که هر دو هفته یکبار با دکلمه و معرفیِ آثار شاعران ایران و جهان به روز میشود. مانا شعر معاصر را چنین به تصویر میکشد:
مانا: “وضعیت شعر ما مثل بقیهی چیزهایمان همان است که باید باشد. به اندازهی تلاشی که کرده یا میکنیم نتیجه میگیریم و پس یا پیش می رویم. من نه دلواپس منزوی شدن شعر و در محاق ماندن شاعرانم، نه نگران فقدان نقد سازنده یا بحران رهبری ادبی. عدهای کثرت صداهای مختلف و مسلط نبودن یک جریان در شعر امروز را مشکل تلقی میکنند. اما واقعیت این است که شاعر واقعی به پیشوا نیاز ندارد و بیاعتنا به مکتب سازیها و دغلبازیهای آدمهای فرصتطلب و قیل و قال جشنوارهها و جایزههای قلابی راه خودش را پیدا میکند. علیرغم سیاستهای ضدفرهنگ و حمایت دولت از شاعران میانمایه و بد، هنوز شاعر خوب مخاطب دارد و خودش و اثرش دیر یا زود در بین سیاهیلشکرِ قلمبدست و انبوهِ کتابهای بیفایده شناخته میشود. امروز تعدادی شاعر بسیار خوب داریم که گرچه مانند شاعران دهههای گذشته چهرههای سرآمدی نیستند اما به زبان مستقل خود دست یافتهاند و خوشبختانه به یمن اینترنت، آن مرزبندی سابق که بین شعر داخل و خارج از کشور وجود داشت هم از میان برداشته شده است.”