نگاهی به کتاب «یادهای زندان» نوشته‌ی فریبا ثابت / منیره برادران

رادیو زمانه – فریبا ثابت کتاب «یادهای زندان» را با شعر شفیعی کدکنی، که بر دیوار سلولش حک شده بود، آغاز می‌کند. این کتاب روایت هفت سال زندگی در زندان‌های جمهوری اسلامی است و در دو جلد منتشر شده است.

جلد اول کتاب با نام مستعار ف ـ آزاد در سال ۱۳۷۶ و جلد دوم هفت سال پس از جلد اول منتشر شده است. در جلد دوم با نام واقعی راوی- فریبا ثابت- آشنا می‌شویم. در سال‌های اول رهائی از زندان در دهه‌ی ۷۰ کسانی که دست به نوشتن می‌زدند، تقریباً همگی از نام مستعار استفاده می‌کردند. این موضوع را نمی‌توان از تجربه‌های هولناک زندان و نیز تهدید و ترورهای خارج از کشور جدا دانست. حتی نوسنده و شخصیت نامداری چون پرویز اوصیاء کتاب «زندان توحیدی» را با نام مستعار به چاپ رساند. تنها بعد از مرگش این کتاب با نام واقعی نویسنده تجدید چاپ شد. از اواخر دهه‌ی ۷۰ به بعد اما بیشتر نویسندگان زندان ترجیح داده‌اند با نام خود کتابشان را منتشر کنند. من هم از جمله کسانی بودم که در تجدید چاپ کتابم در سال ۱۳۷۵ نام خودم را بر کتاب نهادم. ما متوجه شدیم که پشت نام مستعار از اعتبار نوشته‌هامان کاسته
می‌شود و ما باید مسئولیت ادعا‌هامان را به عهده بگیریم، گرچه این کار خالی از خطر هم نبوده و نیست.

کودکان در زندان

فریبا ثابت در بهار سال ۱۳۶۲ با دختر هشت ماهه‌اش، سحر، به زندان می‌رود و تا یک سال و نیم او را کنار خود دارد. در لابلای خاطرات مادر، دخترک را می‌بینیم که ‌گاه خسته و عصبی است و از مادرش می‌خواهد که از آنجا بروند گرچه او تصویری از «بیرون» ندارد. تجربه‌‌ی کودکان از زندگى همان‌ها بود که در زندان دیده‌ بودند.

«ماشین، حیوانات، پارک، بستنى، ساندویچ و دیگر چیزهاى معمول دنیاى بچه‌ها را او از طریق تلویزیون مى‌شناخت. در نتیجه‌ گاه اتفاقات خنده‌دارى پیش‏ مى‌آمد. در اتاق سطل خالى پنیرى بود که عکس‏ گوسفند روى آن هنوز پاک نشده ‌بود. زندانی‌ها به‌جاى چهارپایه از آن استفاده مى‌کردند و به آن مى‌گفتند «گوساله». سطل بزرگ‌ترى هم بود که همین استفاده را داشت و به آن مى‌گفتیم «گاو». روزى سحر در حین تماشاى برنامه کودک از تلویزیون، گاوى دید. طبق معمول سؤال کرد «این چیه؟» و پاسخ شنید که این گاو است. سحر خنده‌اش‏ گرفت و گفت «نه». رفت سطل را آورد و گفت «گاو اینه». همه خندیدند. اما سحر تا مدت‌ها سر حرفش‏ بود.» (صفحه ۶۹، جلد اول یادهاى زندان)
کودکان زندان تعدادشان کم نبود- تابستان ۶۳ را من در بندى گذراندم، که ده ـ پانزده کودک هم‌بندىمان بودند. مى‌آمدند، ماه‌ها، ‌گاه حتى سال‌ها، در کنار ما زندانى مى‌شدند و مى‌رفتند. آن‌ها به بازی‌های ساده قانع بودند. اگر وقت هواخوری بود، یکى روى تشتى مى‌نشست و دیگرى او را مى‌کشید. آن یکى که کوچک‌تر بود، تشتى پر از آب جلویش‏ بود و او با دست‌هاى کوچکش‏ روى آن مى‌کوبید و از پاشیده شدن آب بر روى سر و صورتش‏ لذت مى‌برد.

آن‌ها مایه‌های شادی ما می‌شدند و حضورشان از ملالت زندان می‌کاست. از سوی دیگر اما، بودن آن‌ها در زندان واقعیت دردناک زندان را بیشتر به رخ می‌کشید.‌ گاه بازى‌هاشان سخت غم‌انگیز می‌شد. پشت سرهم ردیف مى‌شدند، دسته‌اى تشکیل مى‌دادند و شروع مى‌کردند به شعار دادن: «الله اکبر، خمینى رهبر»، شعارهایى که در تمام روز برایشان تکرار مى‌شد.‌ گاه چشم بچه‌اى دیگر را مى‌بستند و او را با خود مى‌کشیدند. فریبا ثابت می‌نویسد که یکی از بازی‌های کودکان در زندان باندپیچى پا‌ها بود. پاهاى همدیگر را پماد مى‌زدند و باندپیچى مى‌کردند، از هم پرستارى مى‌کردند و ساعتى مشغول مى‌شدند. این را از بزرگتر‌ها یاد گرفته بودند.

دغدغه و مسئولیت نگهدارى کودک در هر حال بر دوش‏ مادران بود. چه براى مادرانى که کودکشان در زندان بزرگ مى‌شد و چه آنهایى که بچه‌اى در بیرون از زندان داشتند. این مشکل را زندانى‌هاى مرد نمى‌شناختند. هیچ پدرى مجبور نشده‌بود به هنگام دستگیرى کودکش‏ را با خود به زندان بیاورد. – من تنها یک مورد را سراغ دارم که پدر در زندان مسئولیت نگه‌داری فرزندش را به‌عهده داشت. مادر اعدام شده بود. حتى وقتى قرار بود کودک به بیرون فرستاده‌شود، اغلب این خانواده‌ی زن بود که سرپرستى او را به عهده مى‌گرفت.

این دغدغه‌ها در خاطرات مریم نوری و ثریا زنگباری هم منعکس هستند. مریم نوری کودکش را در زندان به‌دنیا می‌آورد و مدتی او را نزد خویش نگه می‌دارد و کوچولوی ثریا زنگباری سال‌ها در اوین همبند ما بود.

عادل‌آباد

برمی‌گردم به «یادهای زندان». سحر بعد از یک سال و اندی زندگی در زندان، به بیرون فرستاده می‌شود. ماجرا‌ها و تنبیهات در انتظار مادر است. فریبا ثابت را که پیش از بسته شدن دانشگاه‌ها به بهانه‌ی «انقلاب فرهنگی» در دانشگاه شیراز تحصیل می‌کرده، در سال ۱۳۶۵برای بازجوئی به شیراز می‌فرستند. یکی از جالب‌ترین بخش‌های «یادهای زندان» گزارش از زندان عادل‌آباد شیراز است، یکی از بدنام‌ترین زندان‌های جمهوری اسلامی در دهه‌ی ۶۰.

در بدو ورود به این زندان، فریبا متوجه می‌شود که «ممنوع‌الحرف مطلق» است. یعنی حتی اجازه‌ی سلام گفتن به کسی را ندارد. چند تن از دوستان قدیمی هم‌دانشکده‌ای را می‌بیند که رفتاری بیگانه با وی دارند. بعد‌ها یکی از آن‌ها سرگذشت غم‌انگیزشان را در آن جهنم برای فریبا تعریف می‌کند. فشار‌ها در این زندان به مراتب بیشتر از اوین و طاقت‌فرساست.

فریبا که نماز نمی‌خواند، «نجس» محسوب می‌شود، دمپایی، بشقاب و لیوانش با کلمه‌ی «مخصوص» علامت‌گذاری
می‌شود و توالتش را از دیگران جدا می‌کنند.

اینجا عادل‌آباد است و «عدل» جهنم در آنجا حکم‌فرماست. در کنار مأموران زندان و بنا به فرمان آن‌ها تواب‌ها در سرکوب دیگر زندانیان هیچ محدودیتی ندارند. هر چند گاه یک‌بار آن‌ها به زندانیانی که از نظرشان «منافق «یا «کافر» هستند، حمله می‌کنند و به قصد کشت آن‌ها را می‌زنند. فریبا ثابت می‌نویسد که این درگیری‌ها معمولاً پس از مراسم دعا و نوحه صورت می‌گرفت، وقتی که تواب‌ها حسابی تهییج شده بودند.

«پنجشنبه‌شبی که مراسم دعای کمیل بود و با صدای دستغیب پخش می‌شد من در سلول در تخت طبقه‌ی اول نشسته بودم (…) پس از دعا و تکبیر بلند صدای «مرگ بر منافق»، «مرگ بر کمونیست» تمام بند را به صدا درآورد. حدس زدم مراسم کتک‌کاری و تسویه‌حساب است (…) شعار «سر موضع نابود باید گردد» در حکم دستور حمله بود. بلافاصله چند نفری کسانی را با انگشت نشان می‌دادند و می‌گفتند: «تو چرا شعار می‌دهی سر موضعی؟» و چند نفر دیگر او را زیر مشت و لگد می‌گرفتند. صدای شعار دیگران فریاد و ضجه او را خفه می‌کرد. فرد مزبور مدتی زیر مشت و لگد بی‌رحمانه‌ی هم‌بندی‌های خود بود. بعد از آش و لاش شدن او، نفر بعدی. هیچ‌کس به این وضعیت اعتراض نداشت.» (ص ۱۹۲، ۱۹۳ جلد اول)

در اوین

بعد از چند ماه فریبا ثابت به اوین بازگردانده می‌شود. او را بار‌ها در زندان جا‌به‌جا می‌کنند. ساکن بندهای مختلف اوین، قزل‌حصار و گوهردشت می‌شود. مکان در نوشته‌ی ثابت حضور دارد. او به هر بندی که وارد می‌شود، ابتدا تصویری از دور و بر خود ارائه می‌دهد. به جزئیات توجه دارد و زندگی روزمره‌ی زندان، کارهایی مثل خوابیدن، سفره‌ی غذا، حمام، جا‌به‌جایی در زندان را به دقت شرح می‌دهد.
تصور عمومی از زندان متأثر از تصاویری است که از فیلم‌های سینمایی به یاد مانده است. فیلم‌ها برش کوتاهی از زندان را نشان می‌دهند و این برش معمولاً مردی را نشان می‌دهد در یک سلول انفرادی با درهای میله‌ای. خیلی وقت‌ها ما که سال‌هایی را در زندان گذرانده‌ایم، با این سؤال مواجه می‌شویم «این همه سال را آنجا چه کار می‌کردید؟»

نشان دادن صحنه‌های زندگی روزمره به خواننده کمک می‌کند که زندان را در ذهنش بازسازی کند. به این ترتیب او بهتر می‌تواند با راوی و حوادث زندان رابطه برقرار کند. صحنه‌ی حمام کردن را در زندان اوین ببینیم.

«دو شب در هفته آب برای حمام رفتن گرم می‌شد (…) روز حمام ابتدا مسئولان ساک، ساک‌ها را از روی قفسه‌ها پائین می‌آوردند تا زندانیان لباس حمام را بردارند، هر کس دو کیسه نایلکس داشت که یکی برای لباس‌های تمیز و دیگری برای لباس‌های کثیف بود (…) صدای کیسه نایلون فضا را پر می‌کرد، بعد یکی دو نفر روی قفسه‌ها می‌رفتند و ساک‌ها را با مهارت خاصی روی هم می‌چیدند (….) داخل حمام خود داستان دیگری داشت (…) هر زندانی حداکثر ربع ساعت وقت داشت تا در محوطه‌ی بیرون خود را شستشو دهد و در کابین دوش بگیرد. در تمام این مدت فریاد مسئول حمام که «وقت تمام شد» به‌گوش می‌رسید. از بیرون حمام یک نفر نایلون لباس تمیز را به داخل می‌داد. دم در حمام یک نفر با کاسه‌ای روی پا‌ها آب می‌ریخت….» (ص ۴۶، جلد اول)

نوروز در زندان

از کتاب‌های خاطرات زندان، می‌دانیم که زندانیان در هر شرایطی نوروز را جشن می‌گرفتند. فریبا ثابت می‌نویسد که در یکی از این سال‌ها او و تعداد دیگری از دوستانش تصمیم می‌گیرند بلافاصله بعد از تحویل سال نو به اتاق «مادران بهایی» بروند.

«مادران اتاق را به‌طرز زیبایی آراسته و سفره‌ی هفت‌سینی در حد امکان چیده بودند. ماهی و سبزه‌ی این سفره کارت‌پستال بود. فضای شادی حس می‌شد. ابتدا تعدادی از بچه‌ها ترانه‌ی «بهاران خجسته باد» را خواندند. مادران ده تومان به همه عیدی دادند بعد برنامه‌ی شعر و آواز شروع شد….» (ص۱۱۱ جلد اول)

زبان کتاب

کتاب «یادهای زندان» از زبانی ساده و روان برخوردار است. گرچه پاره‌ای بی‌دقتی و نادرست‌نویسی در جلد اول به این روان‌نویسی قدری لطمه زده، ولی زبان خاطره‌نویسی و تصویر‌پردازی در آن به‌درستی رعایت شده است و تکان‌دهنده‌ترین صحنه‌های زندان را در این بخش می‌بینیم. جلد دوم ویراستاری شده است، ولی در یکی – دو جا بی‌دقتی در ثبت حوادث به چشم می‌خورد: بازدید گالیندوپل، گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل، در حوادث سال ۱۳۶۵ آمده است. در حالی‌که این بازدید بر اثر فشارهایی که به دولت ایران بعد از قتل عام تابستان ۶۷ صورت می‌گرفت، در زمستان ۱۳۶۸ انجام گرفت. و در جایی دیگر قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت مبنی بر پایان دادن به جنگ ایران و عراق به اشتباه ۵۸۹ نوشته شده است.
در جلد دوم راوی خاطراتش را به زمان حال بازگو می‌کند. می‌نویسد: «پس از انتشار جلد اول احساس عجیبی داشتم. آن یگانگی را که می‌خواستم با آن احساس نمی‌کردم. کتاب از واقعیتی سخن می‌گفت که گویا دیگر به گذشته تعلق داشت، در حالی‌که من همواره این واقعیت را در خود زنده و حاضر می‌دیدم. دریافتم که تجربه‌ی زندان برای من، موضوعی مربوط به گذشته و تمام شده نیست و با زندگی‌ام به طرز عجیبی عجین شده است. به‌ویژه که در جمهوری اسلامی زندان تمام نشده و همچنان ایرانیان بسیاری تنها به گناه آزادی‌خواهی در زندانند. پس تصمیم گرفتم به زبان حال بنویسم تا سرگذشت همگانمان باشد.» (ص ۶، جلد دوم)

نثر راوی در بخش دوم کتاب به رمان نزدیک می‌شود. این می‌تواند متن را جذاب کند ولی در عین حال می‌تواند از مستند بودن کتاب بکاهد. مثلاً روش دیالوگ، که راوی از آن بهره می‌جوید، مناسب خاطرات زندان نیست. بیشتر از این جهت که عین گفته و شنیده شده‌ها معمولاً در حافظه ثبت نمی‌شوند. البته این موضوع به سلیقه‌ی نوشتن هر کسی و همچنین نحوه‌ی ثبت رویدادها در حافظه برمی‌گردد. در کتاب‌های دیگر خاطرات زندان هم مثلاً در کتاب مصداقی و یا در کتاب «و اینجا دختران نمی‌میرند» به قلم شهرزاد هم روش دیالوگ به کار گرفته شده است. استفاده از دیالوگ در کتاب خاطرات زندان هم به قاعده باید اصولی داشته باشد. مثلاً وقتی راوی شاهد غیر مستقیم است، یعنی روایتی را از شخص سوم گرفته است به‌کارگیری دیالوگ از زبان دو نفر دیگر (ص ۱۱۰، جلد دوم)، متن را از چارچوب خاطره‌نویسی فرا‌تر می‌برد.

همچنین خیال‌پردازی در روایت که در جلد دوم «یادهای زندان» به کرات مشاهده می‌شود، روایت را از محدوده‌ی زندان بیرون می‌برد. راوی بار‌ها به تفصیل از خاطرات گذشته‌ی خود در بیرون یاد می‌کند، از خانواده و از عشق به همسرش، از کوهنوردی در روزهای جمعه و از رؤیاپردازی‌هایش. فریبا ثابت تابو‌ها را می‌شکند و به صراحت از عشق سخن می‌گوید و از دلتنگی‌هایش. این یادآوری‌ها ولی، در متن حوادث زندان صورت نمی‌گیرند. روشن است که هر زندانی رؤیا و خاطراتی از گذشته‌های زندگی آزاد با خود دارد که گریز به آن‌ها روزهای خاکستری زندان را قابل تحمل می‌کند. ویژگی کتاب زندان اما سهیم کردن ما، خواننده، در دنیای زندان است، آن دنیای بیگانه، که در تجربه‌ی متعارف ما نمی‌گنجد.

وارد کردن این دنیای خیال در کتاب خاطرات زندان، گرچه از تلاش صادقانه‌ی راوی برای شرکت دادن خواننده در حریم خصوصی و فردی‌اش نشان دارد، ولی شرح آن‌ها برای کسی که کتاب خاطرات زندان را برگزیده است، جذابیتی ندارد. البته اگر این گریز به گذشته و زندگی خارج از زندان، به‌طور خیلی گذرا و تنها با اشاراتی در بطن حوادث زندان خود را می‌نمود، حاصل حتماً چیز دیگری می‌شد.

یادهای زندان روایتی است فروتنانه و صمیمی، به دل می‌نشیند و ما را با راوی پیوند می‌دهد. کتاب گرچه روایت خشونت حاکمان و زندانبانان است ولی بیان و زبان از خشونت و تندی دوری می‌جوید. ما شاهد مقاومت راوی در برابر بی‌عدالتی‌ها و خشونت هستیم ولی بدون هیچ خودستائی.

شناسنامه‌ی کتاب:

یادهای زندان به قلم فریبا ثابت، انتشار جلد اول، ۱۳۷۶ توسط انجمن دفاع از زندانیان سیاسی و عقیدتی در ایران- پاریس
جلد دوم ۱۳۸۳، توسط انتشارات خاوران، پاریس

عکس‌ها:

از بالا به پایین – چاپ اول و دوم یادهای زندان، نوشته‌ی فریبا ثابت، نمایی از گوشه‌ای از زندان «عادل‌آباد» در شیراز – از مخوف‌ترین زندان‌های جمهوری اسلامی، بازداشتگاه اوین در گستره‌ی تاریخ مبارزات مردم ایران، طرحی از پاهای شلاق‌خورده

در همین زمینه:

::«اشک‌هایم روی کاغذ می‌ریخت»، گفت‌وگوی منیره برادران با احمد موسوی، نویسنده‌ی «شب به خیر رفیق»، دهمین بخش مجموعه نوشته‌ها و گفت‌و‌گوهای ادبیات زندان::

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *