بر ما چه می‌رود؟ تاملی درباره ما و خشونت حکومتی در ایران / شهلا شفیق

اشخاص و اتفاقاتی که در این نوشته از آنان سخن رفته است، واقعی‌اند. نام‌های اشخاص و مکان‌ها ذکر نشده چون قصد افشاگری نیست. غرض تامل است. تاملی درباره ما و خشونت حکومتی در ایران.

در سالنی کوچک هستم، نشسته دور میزی که چند محقق دانشگاهی و گذرانندگان پایان‌نامه دکترا در علوم انسانی گرد آمده‌اند. دعوت شده‌ام تا درباره «کاربرد سیاسی سنگسار در ملأعام» حرف بزنم. پیش از من محقق جوانی با فصاحت پدیده اعدام در ملأعام در فرانسه سده‌های ۱۸۷۰تا ۱۹۳۹ را تحلیل می‌کند. با اشاره به ژرژ بالاندیر انسان‌شناس معروف فرانسوی از «تئاتر کراسی» می‌گوید و کاربرد سیاسی «نگاه» شهروندان که این مراسم مشروعیت خود را از آن می‌گیرد، مشروعیتی در خدمت تثبیت قدرت سیاسی مسلط که از این طریق قدرت تامش را به نمایش می‌گذارد. تاکید می‌کند که شرکت در چنین مراسمی نه به معنای قبول آن است و نه موید تاثیر بلاواسطه‌اش در «سیاسی کردن» تماشاچی. برای تعمیق این نظر به تحلیل گفتارهای متفاوت و متضادی می‌پردازد که در آن زمان درباره این اعدام‌ها جریان دارد و از آنجا نقب می‌زند به ابعاد سیاسی «چشم و نگاه». مکث می‌کند بر زندگی شهروندان آن زمان که اطلاع‌رسانی هنوز مانند امروز از طریق روزنامه و تلویزیون و اینترنت به حیطه خصوصی راه نیافته بود، برای آن‌که بگوید شرکت تماشاچیان در این مراسم لزوماً حاکی از سبعیت آنها نیست. از این تامل به نقد رویکردهایی گذر می‌کند که کارکرد چنین نمایشات را هنگام اجرای آن می‌کاوند. و به این نکته می‌رسد که نتایج سیاسی این پدیده در گفتارهایی است که حول و حوش این مراسم و پس از آن بر انگیخته می‌شود: گفتارهای صاحبان و مجریان قدرت که دلایل سیاسی و حقوقی را در هم می‌آمیزد و به سلطه حاکمان بر جان شهروندان تحت عنوان «منافع جامعه» مشروعیت می‌دهد و نیز گفتار‌های مخالف. نتیجه می‌گیرد که عکس‌العمل منفی تماشاچیان ربط دارد به میزان حساسیت آنان به خشونت و این خود مربوط است به درجه فردیت یافتگی آنان و بعد می‌رسد به نقش رسانه‌ها در دنیای امروز در بسیج چشم و نگاه بینندگان.

و من با این آغاز می‌کنم که سنگسار فقط بسیج چشم و نگاه تماشاچی نیست. به کارگیری تمامی پنج حس است تا ذهنی محکوم کند گناه را؛ و دست با سنگی بالا رود برای شکستن استخوان‌های گناهکار محبوس در خاک که سری و یا سر و دستی از او به کشتار عرضه شده؛ و دهانی باز شود به نام خدا هنگام پرتاب سنگ و فریادی چنان برآورد که تضرع و ضجه محکوم را خفه کند. می‌گویم برای فهم جوهره سیاسی «سنگسار» باید به نتایج تبدیل مذهب به قانون پرداخت و به کارکرد اجتماعی سیاسی مفاهیم «حلال» و «حرام» در حفظ نظمی که حاکمان به نام خدا بر روی زمین برپا می‌دارند: آنجا که مذهب به ایدئولوژی و قانون بدل شود مفهوم جرم با «گناه» جا به‌ جا می‌شود و تشخیص علل «جرم» و مقابله با آن جای خود را به تصفیه می‌دهد و توبه. در چنین نظمی نابرابری عین انصاف می‌گردد و خشونت عین عدل. سنگسار این ویژگی را دارد که خشونت بنیادین چنین نظمی را به نمایش می‌گذارد و در همان حال برملا کننده جایگاه مرکزی نابرابری جنسیتی در این نظام است. منطق قانون شریعت البته به ظاهر متناقض می‌نماید چرا که از یک سو با برهان تقدس ازدواج و حفظ حریم خانواده حکم به سنگسار زنا کار می‌دهد و از سوی دیگر چند همسری مردان و حق طلاق یک جانبه و متعه و صیغه را ترویج می‌کند. اما در ساختاری که «مذهب ایدئولوژی شده» طرح می‌افکند این احکام نابرابر پایه‌گذار سلسله مراتبی هستند ضروری در خدمت نظم «مقدس». فرودستی زن نسبت به مرد جزء منطقی و ماهوی نظامی است که در آن «شهروندان» تابع «ولایت فقیه» اند و هر تخطی از نظم مستقر «گناه» و «محاربه با خدا» خوانده می‌شود. مشارکت دادن «شهروندان» در اجرای سنگسار هدفش درونی کردن و تثبیت تقدس خشونت است. آن‌کس که با کوبیدن سنگ بر سر گناهکار قدرت کشتن انسانی دیگر را به دست آورده همان شهروند محروم از هرگونه قدرت در تعیین امور عمومی و رفتار و گفتار خویش است. این بی‌قدرتی شهروندان اما سرچشمه فساد است و بارآورنده هزار عقده و دامن زننده به خشونتی که بی‌قدرت‌ترین‌ها یعنی زنان و کودکان اولین قربانیان آن هستند.

بعد به چگونگی اجرای سنگسار و تحلیل گفتار حاکمان و مجریان و مخالفان سنگسار می‌پردازم که نشانگر شکست حکومت در استقرار نظام تام گراست: ما به دلیل نبود آزادی از آمار و تحقیقات دقیق در این زمینه بی بهره‌ایم. می‌دانیم ده‌ها مورد سنگسار وجود داشته است، اما نبود اطلاعات بر واقعیت پرده شک و تردید می‌افکند. گزارشی در شهریور ۱۳۸۵ (سپتامبر ۲۰۰۶ در سایت میدان زنان) کمپین علیه سنگسار را در داخل کشور به پیش می‌برد، خبر می‌دهد که «شبکه وکلای داوطلب برای دفاع از زنان در شرایط بحرانی» تنها در جستجویی ۴۵ روزه با هفت پرونده زنان و دو پرونده مردان محکوم برخورد کرده‌اند (۱). در سال‌های اخیر بر پایه‌ی اعتراضات و کمپین‌های مخالفت با سنگسار (۲) در خارج و نیز در داخل کشور از سوی فعالان حقوق زنان و حقوق بشر و نیز معدود گزارشات روزنامه‌نگاران امکان می‌دهد گفتارهای متفاوت را بشنویم. بحث در میان حاکمیت بر سر اجرا و عدم اجرای حکم می‌چرخد و نه پرسش درباره مبانی قانونی که سنگسار جزئی از آن است. پرونده محکومان از سرگذشت پر ادبار آنان می‌گوید. از ازدواج‌های اجباری، از عشق‌های ممنوع، از فحشا برای تامین مواد شوهر معتاد. از ورای این سرگذشت‌ها قصه خشونتی را می‌خوانیم که اینان را به مسلخ جنایت مقدس کشانده است. ماجرای سنگسار دختری به دست خانواده از تعمیق این خشونت می‌گوید که آموزه‌های مسلط هر روز و هر روز به آن دامن می‌زند. اما لابه‌لای خبرهای مربوط به سنگسار جعفر کیانی در ژوئیه ۲۰۰۷، از امتناع مردم برای شرکت در مراسم می‌خوانیم و جابه‌جایی محل سنگسار به روستایی در حاشیه تاکستان و انجام آن به دست ماموران. و کشیده شدن بحث به روزنامه ها و اظهارات ضد و نقیض مسئولان.

با تامل بر کنش و واکنش‌های اجتماعی نتیجه می‌گیرم که مکانیزم بی قدرت کردن افراد و گروه‌ها در نظام تمام‌گرا تنها زمانی کارایی دارد که شهروندان مکان واقعی قدرت را که به گفته‌ هانا آرنت در اقدام جمعی است به سبب بی‌اعتمادی یا ترس یا بی‌تفاوتی خالی بگذارند. آنگاه زور مسلط خواهد شد.برعکس، هر جا عمل مشترک بر ضد خشونت بر پا شود کار آمدی ترور که در نظام تام‌گرا (توتالیتر) نه تنها یک ابزار بلکه عنصر ماهوی نظام است کاهش می‌گیرد.
هنگام بحث فرا می‌رسد. آقایی که مسئول یک بخش تحقیقاتی است می‌گوید جالب است که در ایران بحث حول سنگسار است و در آمریکا حول اعدام. پس قضیه چندان فرقی نمی‌کند و نمی‌شود سخن از نظام تام‌گرا گفت. و دیگر این‌که موضوع بُعد سیاسی «سنگسار» در قانون شرع ناروشن است. اندکی تعجب می‌کنم که چگونه سنگسار (کشتن گناهکار با شکنجه) و اعدام را (که به‌عنوان مدافع حقوق بشر علیه آن مبارزه می‌کنم) با هم یکی می‌گیرد و نظام آمریکا را (که دمکراسی پارلمانی است با همه انتقاداتی که به محدودیت‌های آن می‌توان داشت) با نظام ولایت فقیه یکی می‌کند. اما می‌کوشم تفاوت‌ها را با مراجعه به مفاهیم پایه‌ای علوم سیاسی توضیح دهم. درباره جوهره سیاسی قوانین شرع باز به تعریف پایه‌ای سیاست رجوع می‌دهم به معنای حوزه‌ای که اداره جامعه را در بر می‌گیرد و نتیجه می‌گیرم که هر زمان مذهب پا به حیطه قانون می‌گذارد وارد سیاست می‌شود و سیاسی می‌گردد و قانون شرع دیروز و امروز چنین بوده و هست. در دنیای مدرن اما این اختلاط در جهت ضدیت با دمکراسی که بر پایه حقوق شهروندان بنا شده قرار می‌گیرد چرا که تحت عنوان حق الله حقوق برابر شهروندان سلب می‌شود. تاکید می‌کنم که طرح ایده‌آل حکومت دینی ماهیتی تام‌گرا و ضد دمکراتیک دارد که البته موفقیت در اجرای آن فقط به دست حاکمان نیست و به کنش و واکنش نقش آفرینان اجتماعی ربط دارد. و در پایان به نکته‌ای اشاره می‌کنم که در این‌گونه بحث ها همواره نادیده گرفته می‌شود: کنش‌های اجتماعی سیاسی در حکومت تام‌گرای سرکوبگر همان عوارضی را ندارد که در آمریکا و اروپا. و کنش‌گران مخالف این قوانین در ایران امنیت مدنی ندارند.

در همین حال که می‌کوشم این بدیهیات را به زیور مفاهیم جامعه‌شناسانه بیارایم تا قابل شنیدن شود ذهنم مباحثی را به یاد می‌آورد که به تازگی از قلم برخی ایرانیان خوانده‌ام در باب این‌که چرا رژیم ایران در همان حال که سرکوبگر است و ضد دمکراتیک نمی‌تواند توتالیتر و ارتجاعی قلمداد شود. چرا که اگر بگوییم ارتجاعی و تام‌گرا، دامن زده‌ایم به خطر حمله آمریکا به ایران! با خودم فکر می‌کنم شاید این آقای محقق هم می‌خواهد با حفظ بی‌طرفی در مورد سنگسار به مواضع «غیر استعماری» خود پایبند بماند و دوباره و صدباره در ذهنم خطاب به آنان که این‌طور فکر می‌کنند جواب می‌دهم: می‌شود در عین تشخیص ماهیت حکومت ایران به مثابه نظامی تام‌گرا و ارتجاعی موافق حمله نظامی نبود.
در همین حال و هوا هستم که خانم ایرانی محققی وارد صحبت می‌شود و ضمن جالب خواندن رویکردی که من ارائه داده‌ام و به ویژه تاکید بر وجه جنسیتی سنگسار، نتیجه می‌گیرد که دقیقاً بر پایه بحث من می‌شود استدلال کرد که حکومت اسلام‌گرا با وارد نمودن زنان به حوزه عمومی به نوعی مدرنیزاسیون و دمکراتیزاسیون دست زده است. اگرچه با نظراتی از این دست که در برخی محافل دانشگاهی با انواع و اقسام تئوری بافی‌ها ساخت و پرداخت و منتشر می‌شود آشنایی دارم اما گمان نمی‌کردم در بحث پیرامون مقوله سنگسار هم به کار آیند. می‌کوشم احساساتم را که مخلوطی از خشم و حیرت است مهار کنم و بپردازم به اختلاف تعاریف‌مان از مفاهیمی مثل مدرنیزاسیون و دمکراتیزاسیون و در آخر به این نکته از یاد رفته اشاره می‌کنم: زنانی که برای سنگسار به «حوزه عمومی» راه پیدا می‌کنند! در واقع شکنجه می‌شوند و به قتل می‌رسند. و در اینجا سخن از حضور بدنی‌ست تحت شکنجه و در معرض کشتار. خانم مذبور با لبخندی دوستانه پاسخ می‌دهد که مردان هم سنگسار می‌شوند و از این جهت برابری برقرار است. در حالی که می‌کوشم از خط خارج نشوم پاسخ می‌دهم گرچه بحث از برابری در این باب دشوار است اما حتی در این مورد هم زنان برای سنگسار تا گلو در خاک می‌شوند و مردان تا کمر و اگر توجه کنیم که طبق قانون محکومی که بتواند خود را از خاک خلاص کند و زنده بماند بخشوده خواهد شد آن‌وقت وجه جنسیتی مورد بحث را بهتر درک خواهیم کرد.

در همان حال چهره خیالی جعفر کیانی می‌آید جلو چشمم با صورت له شده، و گیج می‌شوم و شرمناک و صدایی در سرم می‌پرسد داری چه می‌کنی این‌جا؟ و چنان دادی سرم می‌کشد که تصمیم می‌گیرم بگویم: در مورد پدیده‌هایی نظیر سنگسار بحث صرفاً جامعه‌شناسانه جواب نمی‌دهد، باید پرسش‌ها را به حوزه فلسفه سیاسی بسط داد. فراتر از آن، من دیدگاه ادگار مورن را در مورد جامعه‌شناسی قبول دارم. یعنی از یک‌سو بر این گمانم که جامعه شناسی به تنهایی پاسخگوی پیچیدگی پدیده‌های اجتماعی نیست. و از سوی دیگر فکر می‌کنم عینیت کامل در رویکرد جامعه‌شناسانه ممکن نیست و جایگاه محقق در رویکرد او موثر است و به همین دلیل محقق موظف است نقطه حرکت خود را توضیح دهد و همین توضیح خود به کسب عینیت کمک می‌کند.

حال صدایی دیگر در سرم می‌پیچید که با سرزنش می‌گوید: در این فضایی که می‌بینی این سخن تنها فایده‌ای که دارد تقویت سوء‌ظن مخاطبان در مورد «بی طرفی» توست و شک در اعتبار «علمی» کاری که ارائه می‌کنی.
پس وقتی خانم مذبور در ادامه گفت و گو با لحنی شوخ شروع می‌کند به صحبت از قضیه نخ رد کردن برای اثبات زنا و خنده حضار، می‌کوشم به حس آزاردهنده تجسم فضای وحشت تعرض متجاوزان به خلوت آدمیان غلبه کنم و بپردازم به پاسخ پرسش‌ها درباره تعداد شاهدها که چهار نفر باید باشند یا بیشتر و نحوه اجرای حکم ها. صدای خودم را می‌شنوم که از نبود تحقیقات کافی حرف می‌زند و صدای خانم محقق را که می‌گوید نوشته‌های موجود در این‌باره بیشتر از جانب محافل مبارزاتی است و محققان به آن نپرداخته‌اند و پرسش یکی از شرکت‌کنندگان را که چرا؟

سئوال بسیار خوبی است می‌گویم و تصمیم می‌گیرم به صدای سرزنش کننده که به احتیاط فرا می‌خواندم گوش نسپارم. پاسخ می‌دهم: آن محققان در فهم و تشخیص ماهیت ایدولوژیک نظام به بیراهه رفته‌اند. به نبود داده‌های عدد و رقم درباره سنگسار بسنده کرده و از آن در گذشته‌اند.

دوستی فرانسوی، وقتی آنچه را گذشته برایش نقل می‌کنم، می‌گوید: شاید این گرایش برخی ایرانیان به کمرنگ کردن جنایات جمهوری اسلامی، این امتناع از بازشناسی ویژگی خشونت در این نظام تام‌گرا تحت عنوان وجود خشونت در غرب نوعی تلاش برای دفاع از وطن باشد. به او که خود علوم انسانی خوانده از لویی استراوس مردم شناس معروف فرانسوی نقل می‌کنم. وقتی از او پرسیدند آیا می‌تواند همان بی‌طرفی نگاه مردم شناسانه در برابر جوامع دوردست مورد مطالعه‌اش را در مورد جامعه خود حفظ کند، پاسخ داد: «وقتی برخی تصمیم‌ها یا رفتارها را در جامعه خودم می‌بینم وجودم از انزجار و تحقیر لبریز می‌شود، اما اگر موارد مشابه یا نسبتا قابل مقایسه را در جوامع به اصطلاح بدوی مشاهده کنم قضاوت ارزشی نمی‌کنم.»

پس فقدان قضاوت ارزشی در میان برخی کارشناسان علوم انسانی ما شاید به دلیل ارزیابی آنان باشد از ایران به مثابه جامعه‌ای به اصطلاح بدوی.

راستی هم! هنگامی که خشونتی را که بر ما می‌رود به دیده بصیرت نمی‌نگریم و به هزار بهانه توجیه‌اش می‌کنیم آیا خود مهر تائیدی بر بدویت خویش نمی‌زنیم؟

———————–

۱ـ ساقی لقائی .«منتظران سنگ‌های مرگبار». ۲۰ شهریور ۱۳۸۵سایت میدان

۲ـ از جمله اعتراضات عفو بین‌الملل و اقدامات کمیته بین المللی علیه سنگسار

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *