دلیل انتخاب این موضوع برای من دیده ها و تجربۀ شخصی ام در اکسیون ها و کار های سیاسی در تابستان گذشته بود. به طور مثال می خواهم چند صحنه از مشاهداتم را برای شما ترسیم کنم:
* در تظاهراتی به یکی از خانم های طرفدار یک سازمان چپ برخوردم که یک شال سبز روی شانه اش انداخته بود و یک بادکنک سبز را در دستش تکان می داد. از او پرسیدم که آیا از حرکت سبز دفاع می کند؟ گفت: بعله، بی طرفی، بی شرفی!
* در یک گردهمایی با چند زن برای همکاری سیاسی، زنی وارد شد که شال بلند سبزی انداخته بود. یکی با احتیاط پرسید، که آیا این شال سبز به نشانۀ پشتیبانی از جنبش سبز است؟ گفت نه! ولی او در طول بحث آن روز مرتباً اصرار بر این داشت که برای فعالیت های عملی یا رنگ سبز را انتخاب کنیم، یا حداقل پرچم سه رنگ را.
* به یکی از فعالین قدیمی کار زنان که با رنگ های سبز و طلایی خود را آرایش داده بود، گفتم ما این همه تلاش کردیم که بحث غیرت و ناموس را نقد کنیم، حالا در خیابان های فرانکفورت فریاد می زنند: ایرانی با غیرت… گفت ای بابا چقدر سخت می گیری؟ این شعار ها را در ایران هم می دهند و این بعنوان پشتیبانی از مردم است.
* در آکسیون های تابستان ۲۰۰۹ بحث های داغی در مورد علامت وسط پرچم سه رنگ ایران در می گرفت. انگار که جماعت خود را برای بازی های المپیک آماده می کنند. این بحث ها با ابراز احساسات شدید وطن پرستانه و سرزنش کسانی همراه بود که در زیر این پرچم ها راه نمی رفتند.
جوی ایجاد می شد که این سوال همیشگی را در ذهن زنده می کرد: براستی ایرانیان و به ویژه زنان ایرانی به چه می اندیشند وقتی وطن وطن می کنند؟ چرا که مقولۀ “وطن” را هر کسی به گونه ای تعبیر می کند. به نام “وطن” چه جنگ ها، جنایت ها و سرکوب هایی صورت نگرفته است!
از دید من “وطن” به مانند باد کنکی است، که خیلی چیز ها در آن جای می گیرد: از جنگ های میهنی سرمایه داران در برابر فئودال ها، تا جنگ های “آزادی بخش” خلقی در برابر نیروهای “بیگانه”، تا جنگ های هیتلر علیه بشریت تا پروژۀ اتمی احمدی نژاد؛ همه در این بادکنک کذایی جا می گیرد!
* مسئلۀ قابل توجه و تاسف دیگر مقابلۀ شدید به اصطلاح “جوانان سبز” بود با طرح شعارهای زنان و قرار دادن “برابری” در کنار “آزادی”.
آنها مطرح می کردند، که خواسته های زنان به عنوان “یکی از اقلیت ها” فعلاً موضوع این جنبش “عمومی” نیست! انگار که عمومی بودن یعنی خنثی بودن! و طرح و دفاع از حقوق شهروندی را تنها باید با تصور از شهروند به معنی خنثای آن قبول داشت. در صورتی که تاریخ و تاریخ فلسفه به ما نشان می دهد که درک از بشر به معنی خنثی، درکی مردانه از بشر است!
این نگرش را حتی در جلسه ای با حضور دو مرد سخنران با تجربه و معروف به چپ شاهد بودم که دو ساعت به زبان آلمانی در مورد شرایط اقتصادی، سیاسی و اجتماعی ایران بحث کردند، بدون آن که حتی یک جمله در بارۀ مشکلات تبعیض بر زنان بگویند! و وقتی این مسئله را به آن ها یادآور شدم، یکی از آن ها گفت: “انتقاد وارده!”
ولی تجربۀ تابستان ۲۰۰۹ برای من جنبه های دیگری هم داشت:
* پدیدار شدن نیروی چشمگیر و خیره کنندۀ زنان و مردان معترض در ایران، یاد آور روزهای انقلاب ۵۷ بود. بویژه این که شعارها – از شعار”رای من کجاست؟” اگر بگذریم – شباهت های عجیبی به شعارهای آن زمان داشت.
* و همچنین بیم و امید، دل نگرانی و همدردی عمیقی که ما با زنان و مردانی که باطوم و کتک می خوردند، احساس می کردیم.
* و پدیدار شدن یا روی آوردن نیروی وسیعی از ایرانیان در خارج از کشور به کارو فعالیت سیاسی، ظهور خلاقیت ها و پشتکار بسیاری از زنان و مردانی که قبل از این دوره به فعالین سیاسی روی خوش نشان نمی دادند و غیر از دوره های دوستانه، فقط به کنسرت های شجریان، سیما بینا و جشن های نوروزی یا شب یلدا می رفتند. خیلی ها سفر تابستانی شان به ایران را کنسل کردند ودر خیابان ها با عینک های دودی تیره فریاد مرگ بر دیکتاتور سر دادند.
* و تجربۀ دیگراین که مرزهای داخل و خارج در میان ایرانیان چگونه بسرعت از میان می رفت ، و طرح این سوال که چگونه انسان هایی که به طور متوسط ۲۰ سال در آن جامعه نبوده اند، همان خواسته ها و شعارهایی را تکرار می کنند، که عموم مردم تحت یک حاکمیت توتالیتر فرموله می کنند؟
* یک تجربۀ مطبوع و در عین حال حزن انگیز برای من این بود که آلمانی ها هم دیگر کمتر با سوء ظن به ما مخالفین جمهوری اسلامی نگاه می کردند! البته بیشتر آن ها بعد از مدت کوتاهی و پس از این که اخبار و گزارشات مطبوعاتشان را به دقت دنبال کردند، پشتیبانی از جنبش سبز و رهبرانش را به عنوان یک راه حل صحیح و پراگماتیستی در شرایط کنونی برای آیندۀ ایران ارزیابی کردند!
***
من در این جا قصد تشریح مدل های حکومتی و جمهوری های گوناگون را ندارم. عنوان مطلبم را فقط برای جلب توجه دوستان به یک سوال پایه ای انتخاب کرده ام و آن این است: چه می خواهیم؟
چرا که تنها با پاسخ های گوناگون سیاسی ماست که مقوله هایی مثل آزادی، برابری و رهایی ترجمه می شوند و معنا پیدا می کنند.
با توجه به مثال ها و تصاویری که به عنوان مقدمه طرح کردم، مایلم به چند مقوله اشاره کنم که از نظرم برای فکر کردن و کار کردن در این دوره خیلی مهم هستند:
مسئولیت
حرکت های اعتراضی تابستان گذشته در عین حال نمایانگرقدرت اختیار و مسئولیت سیاسی مردم خارج از دایرۀ قدرت سیاسی در یک حکومت مطلقه هم بود.
با توجه به این حرکات، دریافتیم که مسئولیت وضعیت ایران فقط به عهدۀ رژیم و نیروهای وابسته به آن نیست بلکه همۀ مردم، یعنی آن ها که با این رژیم نیستند – حتی اگر انرژی مخالفتشان با این رژیم هم ته کشیده بود- ، آنها که سی سال است که در گیر سازمان دادن فعالیت های سیاسی هستند و از خواست “سرنگونی جمهوری اسلامی” کوتاه نمی آیند، و آن ها که میز های کتاب در منزا ها را بعنوان آخرین سنگر های کار سیاسی متشکل در خارج از کشور به رخ دیگران می کشند، همۀ ما بار این شرایط را به دوش کشیده ایم و می کشیم، چه در خیابان حضور به هم برسانیم و چه نه!
منظور من مسئولیت به معنای اخلاقی آن نیست، بلکه به این معناست، که ما همه در شکل گیری مختصات شرایط سیاسی روزمان سهم داریم. حتی اگر به ظاهر در”سیاست” و “کارهای سیاسی” دخالتی نکنیم، این هم نوعی موضعگیری و واکنش سیاسیست .
این که تک تک ما چه فکر می کنیم، ارجحیت کار، فعالیت و زندگی مان را روی چه مسائلی می گذاریم، به این فضا شکل میدهد. البته میزان دخالتگری ما به میزان اطلاعات، نیازها، تمایلات، منافع، خودآگاهی و آمادگی مان هم دارد. اما حتی با وجود حاکمیت یک رژیم توتالیتر نمی توان سهم، تاًثیر و جایگاه سیاسی مخالفین و رقبای این حاکمیت را نادیده گرفت و آن ها را از مسئولیت سیاسی بری دانست.
ما زنان این موقعیت را خوب درک می کنیم و می دانیم که قربانی بودن یک مشکل است ولی فاعل و کنشگر بودن شاید مشکلات تازه تر و بیشتری به دنبال بیاورد. ما می دانیم که خودباوری چه نیرویی از ما می طلبد و تصمیم برای در دست گرفتن سرگذشت خویش، گاه چه درد آورمی تواند باشد.
زنان از زمانی که نقش خود را به عنوان قربانی زیر سوال بردند و خواستند به نیروی خود راه خود را بیابند، تازه با مشکلات جدیدی مواجه شدند. و این مشکلات با میزان بالا رفتن خود آگاهی شان بیشتر هم شد.
با این وجود همیشه جذابیت پیداکردن راه های نوین انسان ها را به تصمیم برای پیشرفت و تغییر مناسبات تشویق می کند و در آن ها نیرویی ایجاد می کند که با این مشکلات در گیر شوند.
به میزانی که خودباوری در ما رشد کند، می توانیم بر انسان های پیرامون مان بیشتر تاً ثیر بگذاریم. چه بر موافقانمان و چه بر مخالفانمان. بدون این که بخواهیم تاثیرات مخرب و ضد بشری سرکوب دولتی جمهوری اسلامی را کم جلوه بدهیم، باید اذعان کرد که رفتار، گفتار، کردار، میزان و نوع تلاش ما انسان های خارج از دایرۀ قدرت حکومتی هم در تغییریا تحکیم شرایط حاکم تاًثیرگذار است.
تفاوت مخالفت با رقابت
بخش اعظم دیالوگ های سیاسی در تلاطم اجتماعی کنونی ایران بر محور رقابت نیروهای درون نظام جمهوری اسلامی با هم جریان دارد.
در واقع بسیاری از کسانی که خود را مخالف این رژیم می دانند، چندان مخالفتی هم با نظام موجود ندارند. آن ها تعویض قدرت دولتی را می خواهند، ولی قولی در رابطه با تغییر مناسبات نمی دهند. آن ها مدعی هستند، که در چهارچوب این نظام از مسئولین فعلی بهتر کار می کنند.
به ویژه به لحاظ اقتصادی، من تا کنون حتی یک مورد را شاهد نبوده ام، که کسی از این رقبا انتقادی جدی به دولت جمهوری اسلامی داشته باشد. ابراز نظر ها در چهارچوب انتقاد به اختلاس ها باقی می ماند و نهایتاً مسئلۀ خصوصی سازی ها و چنگ انداختن ارگان های دولتی به “سرمایه های مملکت” به طور کلی مطرح می شود.
اتفاقاتی که در ایران امروز می افتد حاکی از آن است که بخشی از سیاست مداران، قانونی بودن بخش دیگر را به زیر سوال می برد. و با این نحوۀ اعتراض، در عین حال قانون و قوانین حاکم در این مملکت را مورد تایید و اتکای خود قرار می دهد. بخشی که خود را در حرکت سبز می بیند، در تلاش است که در این میدان رقابت، جای خود را باز کند. این گرایش که خود را به عنوان مخالف دولت یا حاکمیت ولایت فقیه مطرح می کند، با نظام جمهوری اسلامی اشتراک نظر و منفعت زیادی دارد مثلآ بر روی مسائلی مثل حاکمیت اسلام سیاسی، قانون اساسی جمهوری اسلامی، مسئلۀ خط امام و نظام اقتصادی حاکم در ایران.
و ما شاهدیم که این بخش با وجود این که هنوز قدرت دولتی را در دست ندارد، چگونه با مبارزات بخش هایی از مردم که طرفدار تغییرات بیشترند، مرز می کشد.
تازه از نظر من تاکید سیاسی آن ها بر اسلام و مسلمانی، خود نفی آزادی ها و حقوق بشر است. چرا که از بشر الگوی ویژه ای را به دست می دهد و ظاهراً هر که با این الگو مطابقت نکند، چیزی از بشریت کم دارد!
شعار های مطرح شده در این دوره به طرز بارزی رنگ ماقبل مدرن و اخلاقی دارد. مفاهیمی مثل غیرت، ناموس، شرف، بی شرفی مطرح می شوند که به شدت متاثر از فضا وخلق و خوی قبیله ای هستند و ربطی به آزادی خواهی مردم در یک جامعۀ مدنی ندارند. تازه، برخی از این شعارها در خارج از کشور هم تکرار می شوند.
روشن است که گرایشات سنتی و محافظه کار در ایران هم مثل همۀ کشورهای دیگر وجود دارد.
اما سوال من از زنانی که به جنبش سبز اقتدا کرده اند، این است که رهبران جنبش سبز و آن ها که در شرایط کنونی در احتمالات تغییر در قدرت سیاسی در ایران سهمی و شانسی دارند، چه قولی به زنان داده اند؟ آن ها حتی در باغ سبزهم نشان زنان نداده اند!
با این وجود بسیاری از زنان با نیت به تغییرو یک استخاره میان بد و خوب، به این جریان سبز دخیل می بندند و راهی صحنۀ سیاسی می شوند!
نیت، استخاره و دخیل، و امید به این که همه چیز خوب پیش برود!
در حالی که مبارزه و مقابله هدفمند با این مناسبات و شرایط معین بر مبنای خواسته ها و مطالبات گروه های اجتماعی گوناگون جریان می یابد. به طور مثال خواست سرنگونی این نظام هنوز هم به نظر بسیاری از به اصطلاح مخالفین، خواستی بعید و غریب محسوب می شود. در صورتی که تحقق پایه ای ترین حقوق زنان، کل این نظام را زیر سوال می برد.
ما چگونه می توانیم به مناسبات موجود اعتراض داشته باشیم و برای تغییر آن ادعایی نداشته باشیم؟ منظور من این است، که صرف مخالف بودن با این نظام هم کافی نیست. باید ادعا داشته باشیم.
ما زنان که قرار است سرگذشت خودمان را خود به دست بگیریم و از جامعۀ مردسالار رها شویم، راه حل های اجتماعی مان به ویژه در این دوره های بحرانی کجاست؟
منظورمان چیست وقتی می گوییم:
آزادی زنان معیار آزادی جامعه است. این آزادی خواهی ما چه مختصاتی دارد؟
آزادیخواهی توهم نیست، نقشه و برنامه میخواهد. برابری طلبی و رهایی هم همینطور.
این را انسان ها در ایران دوباره تجربه کردند که آزادی و آزادیخواهی زیباست ولی به سادگی به دست نمی آید ودر عین حال بوی گاز اشک آور و فلفل هم دارد!
هر شرایطی برآیند قدرت نیروهاییست که خواهان آزادی و تغییرهستند وبرای آن کار می کنند و آنها که آزادی را فقط برای خودشان و حفظ قدرت خود می خواهند. به میزانی که ما خود را از این دعوا کنار بکشیم، توازن قوا به نفع دیگران می شود.
ما خیلی به زنانی که در مارس ۵۷ تظاهرات کردند و حرف خودشان را زدند افتخار می کنیم. ولی در این لحظات تاریخی خود را دوباره کنار می کشیم و صحنه را در اختیار دیگرانی می گذاریم که با نظام حاکم معامله دارند. در دعوای قدرت از سهم خودمان به سادگی می گذریم. در صورتی که حضور ما به عنوان منتقدین جدی این نظام نیروی محرکۀ تغییر است.
وحدت
وحدت طلبی یک گرایش خطرناک است، بخصوص اگر با گرایشات متمایل به حفظ وضع موجود یا امکان گرایی هم همراه شود.
ما کار زیادی در نقد وحدت طلبی نکرده ایم. شاید علتش تمایل زیاد زنان به هارمونی (همسرایی، همنوایی) است. و البته می دانید که این گرایش هم در دوره های ابتدایی شکل گیری جنبش زنان غلبه دارد. دوره ای که نیاز به اشتراک بیشتر است تا طرح اختلافات.
ما در طول دو سه دهۀ اخیر در میان زنان تلاش هایی در جهت پیشبرد خودآگاهی فردی مان داشته ایم. سعی کرده ایم خود باوری را در خود و در اطرافیان مان تقویت کنیم. شخصیت های برجسته ای هم در جنبش زنان شکل گرفته اند که با گرایشات گوناگون و در زمینه های مختلف کار می کنند.
چیزی که به آن نپرداخته ایم، روشن کردن مطالبات و هدف های سیاسی و جمعی مان برای یک جامعۀ بهتر است. شاید به این دلیل که بویژه در همین دهه های اخیر درکار ها و حرکت های اجتماعی با تقدم بخشیدن “فرهنگ” و “کارهای فرهنگی” نوعی سیاست زدایی و سیاستزدگی وجود داشت.
نتیجۀ این روند، خود را امروز در واکنش ما به شرایط سیاسی فعلی ایران نشان می دهد. زنان نه با مطالبه و برنامۀ سیاسی در نقد مناسبات مردسالارانۀ حاکم بلکه با شعار های به اصطلاح همگانی و در واقع ناروشن پا به عرصۀ مبارزۀ سیاسی می گذارند. با نیت خیر یک بار دیگر از حقوق انسانی شان به نفع امامزادگان پس می نشینند و ترجیحاً پارچه ای سبز روی اختلافات و دلنگرانی هاشان می کشند. ما قبل از طرح تصورات و خواسته هایمان در تلاش برای مخرج مشترک ها هستیم. در صورتی که تغییر در مناسبات موجود زمانی شکل می گیرد که ما شروع می کنیم به نوعی دیگر فکر کنیم، زندگی کنیم و رفتار کنیم. در این صورت است که مناسبات مردسالار بی اعتبار می شود و نه با همگرایی ها و همسرایی های تصنعی که مانند کاه روی آب های جاری را می پوشانند!
بر سر میز مذاکرهم می توان نشست و توافق کرد؛ ولی اول باید جایگاهمان را روشن کرده باشیم، تا بعد در پروسۀ همکاری ببینیم چه حد از این مطالبات را می توانیم متحقق کنیم.
همبستگی
تکرار طوطی وار حرف ها و شعار های مردم در ایران به معنی همبستگی نیست، یک نوع ترحم و همدردیست و تاثیرسیاسی چندانی هم ندارد.
منظور من این نیست که ما کمی “رادیکال تر” از مردم در ایران باشیم. بلکه ما باید بکل یک طرح دیگری برای کارمان داشته باشیم.
ما شاهد این هستیم، که برخی از ایرانی های دست اندر کار سیاسی، میزان حمایت و همبستگی غیر ایرانی ها را با اعتراضات مردم در ایران تعیین و محدود می کنند!
آن ها از جامعۀ اروپایی تقاضای کمک و همبستگی می کنند ولی همزمان به آنها اخطار میدهند که مبادا در اوضاع داخلی ایران دخالت کنند.
مرز همبستگی با دخالت کجاست و چه کسانی این مرز را تعیین می کنند؟
این “بیگانه ستیزی”، خودی و غیر خودی کردن انسانها به ما خارج کشوری ها هم اصابت می کند. از آن جا که ما در ایران نیستیم، حق بیانمان محدود می شود یا خودمان آن را محدود می کنیم. به جای آن که از آزادی بیانی که داریم استفاده کنیم و حرف هایمان را بزنیم، دو پهلو حرف می زنیم، مطالباتمان را روشن و صریح بیان نمی کنیم، چراکه وحشت داریم که انگ بیگانه و اجنبی به ما بسته شود. در صورتی که اگر دقیق تر نگاه کنیم، عناصر موافق و مخالف ما در هر دو سوی مرز ها، چه در میان ایرانی ها و چه در میان غیر ایرانی ها وجود دارند.
به تصور من مواضع، تاکتیک ها و معیارهای جمهوری اسلامی در چهارچوب سیاست های بین المللی از جانب بسیاری ازبه اصطلاح مخالفین این رژیم به رسمیت شناخته می شود!
و این جاست که خودی و بیگانه کردن، دسته بندی ها بین “دوست” و “دشمن” با معیار های باصطلاح وطن پرستانه، شباهت عجیبی با معیار ها و دسته بندی های رژیم پیدا می کند. و به این اعتبار به یک باره شاهد آن می شویم که همبستگی با مردم ایران تنها در چهارچوب سیاست ها و دیپلماسی جمهوری اسلامی مجاز تلقی می شود که دائماً از سوی کارگزاران و لابی گران رژیم در خارج از کشور به طور سیستماتیک تبلیغ می شود.
در واقع دعوای رژیم ایران با این “بیگانگان” اروپایی تنها بر اساس مخالفت با آزادی های فردی و حقوق بشر آن است. چراکه سرمایه داری بویژه از نوع گلوبالیزۀ آن مورد تایید و منبع ثروت های نجومی دست اندرکاران نظام و قشر نوکیسۀ سرمایه داران و صاحبان امتیاز در ایران است.
همانطور که شاهدیم جمهوری اسلامی با امپریالیست ها یعنی اقتصاد بین المللی کارتل ها و سیاست های خصوصی سازی، بردگی مزدی و تبعیض اقتصادی در بازار کار بویژه بر زنان هیچ اختلافی ندارد. تنها اختلافش با غرب بر سرقوانین مربوط به حقوق بشر و آزادی های فردی است. بر سر برابری خواهی و احترام به فردیت انسان ها و برابری حقوق زنان و مردان است.
چرا به محض آن که بحث تحریم اقتصادی این رژیم پیش می آید، آشفته می شویم؟ وقتی همۀ ارکان کلیدی اقتصاد در ایران در دست رژیم و عواملش است، مبارزه با رژیم نمی تواند مسائل اقتصادی را دور بزند. بسیاری ازهمین معترضین دنبال بیانات و موعظه های سرمایه دارهای ایرانی و اروپایی می افتند، که تحریم اقتصادی رژیم تنها به ضرر مردم است. سوال این جاست که عدم تحریم رژیم و تقویت اقتصادی اش به نفع چه کسانی بوده است؟
به نظر من تحریم معاملۀ اقتصادی با دولت ایران به طور مثال یکی ازابزارهای مهم فشار سیاسی بر رژیم است، اما برای طرح و پیشبرد آن باید به طور جدی مخالف این رژیم باشیم!
آزادی چیز خوبیست. همبستگی هم همینطور. ولی تعریف از همبستگی و زمینه های همکاری را باید با هم تعیین کرد. و نه این که یک طرف به تنهایی تعریف و چهارچوب همکاری و همبستگی با مبارزات مردم را برای دیگری تعیین کند.
خشونت
در ایران یک نیروی عظیمی از ناراضیان معترض شکل گرفته و به لحاظ سیاسی و اجتماعی تبلور پیدا کرده است. نیرویی که نتیجۀ خشم فروخوردۀ سالیان گذشته است.
در عین حال تا آنجا که من برداشت کرده ام، مردم در جامعۀ امروز ایران با وجود این خشم مزمن به هیچ وجه تمایل به درگیری های خشونت آمیز ومسلحانه ندارند. سازمان هایی هم وجود ندارند که اعتراض مردمی را به سمت مبارزۀ مسلحانه سوق بدهند.
اما رژیم با تاکتیک های حساب شدۀ خود به تحریک مردم برای اعمال خشونت دست می زند. حکومت جمهوری اسلامی به گواه سی سال حکومتش تنها زبان خشونت را می شناسد وهمان طور که شاهدیم، با ندادن کوچکترین امتیاز سیاسی به مخالفین و با سرکوب وحشیانۀ اعتراضات، مردم را به واکنش متقابل تحریک می کند.
یکی از نگرانی های من هم مثل بسیاری از شما، این است که در این شرایط جنبش اعتراضی مردم به دلیل خشم ناشی از سرکوب ها، زیرزمینی شود و به روش های مسلحانه دست بزند. ولی در عین حال، پیام های بزرگوارانه ای را هم که مردم را دعوت به عدم خشونت می کند، بسیار بی جا می دانم.
در دورۀ بحران سیاسی، مردم دست به نافرمانی های مدنی می زنند و از حاکمین امتیاز می گیرند. به این معنا که توازن قوا تغییر پیدا می کند. این باعث بالا رفتن خودآگاهی و جرات بیشتر نیروهایی می شود، که خواستار کسب حقوق و آزادی های اجتماعی و سیاسی هستند. همۀ این حرکات، نافرمانی ها و احیاناً اعتصابات هنوز در جریان فعالیت های سیاسی و مدنی می گنجند.
ما وقتی خواهان حقوق و آزادی های فردی، اجتماعی و سیاسی هستیم، یعنی که قصد استفاده از این آزادی ها را داریم! این به معنای رشد و گسترش فعالیت های سیاسی است. و این پروسه درادامۀ خود ممکن است به سرنگونی این رژیم منجر شود.
انقلاب از نظر مردم معترض تلاش برای تغییر یک شرایط سیاسی است ودر نتیجۀ یک پروسه عمیق و چند وجهی اجتماعی، اقتصادی ، سیاسی و فرهنگی صورت می گیرد و لزوماً هم خشونت آمیز نیست.
اما در میان نیروهایی که در حال حاضر به هر دلیل در مقابل رژیم حاکم در ایران صف کشیده اند، کسانی هستند – چه زن و چه مرد -، که نافرمانی های مدنی مردم تابو قلمداد کرده و محکوم می کنند. چیزی نمانده که اینان حتی اجتماع مادران سوگوار در پارک ها را هم به دلیل نداشتن مجوز قانونی مکروه اعلام کنند! این برخورد ها نه فقط ناشی از محافظه کاریست، بلکه نوعی فریبکاری هم محسوب می شود. چرا که مردم را از خودشان می ترساند. به خود آگاهی، جرات و شهامت پیشروی مردم در مبارزه لطمه می زند.
سوال این جاست: این نیروی ایجاد شده از خشم در میان مردم به کجا راه پیدا کند؟ نارضایتی بخش وسیعی از مردم، به ویژه زنان، به ثمر نرسیدن تلاش های سی سال اخیرآن ها برای اصلاحات، رفع تبعیض و ایجاد جنبش های مدنی، پوک و تو خالی شدن نظام جمهوری اسلامی به لحاظ سیاسی، همه و همه جامعۀ ایران را آبستن یک دگرگونی کرده است. به نظر می آید که وقت تولد این جنین، از هر جنسی هم که باشد، فرا رسیده است. اما عده ای زمان تولد را تشخیص نمی دهند، یا با آن موافق نیستند و یا حتی جلوی زایمان را می گیرند. این استراتژی ها باعث مرگ جنین می شود.
دوستان!
کسانی که کودکی به دنیا آورده اند می دانند که زور زدن اعمال زور نیست!
این جامعه به هر رو می خواهد زور خود را بزند تا به یک دگر گونی دست یابد.
اما شاهدیم که در میان ما کسانی هستند، که نافرماتی مدنی را هم رد می کنند. و به این اعتبار خواسته و نا خواسته تداوم وضع موجود را به تغییر آن ترجیح می دهند. این افراد باید به این سوال پاسخ دهند، که تا چه حد به طور جدی خواهان آزادی های فردی، سیاسی و اجتماعی هستند؟ چرا که ایشان هنوز قبل از کسب کمترین حقوق و آزادی، با موعظۀ پرهیز از خشونت به بی اعتبار کردن فعالیت های سیاسی دیگران پرداخته اند!
چه می خواهیم؟
در تابستان ۲۰۰۹ ما زنان که به زور در سمینار هامان بحث در مورد اوضاع سیاسی را می گنجاندیم، به ناگهان در مقابل بزرگ ترین سوال های سیاسی قرار گرفتیم. در تمام ادبیات تبعید چاه بزرگی نمایان شد و آن پاسخ به یکی از ساده ترین و در عین حال پیچیده ترین سوال ها بود: چه می خواهیم؟
نقد ما به مناسبات سیاسی موجود چیست؟ بدیل مان در مقابل این شرایط کدام است؟
مبارزه با درک های سنتی در کار سیاسی و سازمانی یک مبارزۀ قاطعانه و با اهمییتی بود. ما از دهۀ هشتاد به سرعت چشمگیری از تشکل ها و سازمان های سیاسی موجود فاصله گرفتیم و کمتر موقعی بود که در جلسه ای باشیم و نقد یا فحشی را نثار این سازمان ها نکنیم.
ما به درستی درک سنتی از کار سیاسی و سازمانی را نقد کردیم ولی چیزی جایگزین این درک های سنتی نکردیم. این یک توافق ضمنی در میان ما بود که به اصطلاح “بحث های زنان” به حوزۀ سیاست و قدرت سیاسی مربوط نمی شود. کسانی هم در میان ما این دیدگاه را تا حد ایدئولوژی فرموله و جنبش زنان را “مستقل” ازجنبش ها و مسائل سیاسی دیگر ارزیابی می کردند. نتیجۀ آن این بوده، که کار وترویج نظرات، بینش ها و فعالیت های هدفمند برای تغییر و یا کسب قدرت سیاسی به طور غالب به دست مردان سپرده شده است. به زنانی هم که دستی در این زمینه ها دارند، به چشمی بیگانه نگاه می شود.
اما واقعیت این است که مبارزه با مناسبات ضد بشری مثل مناسبات مرد سالاری نه فقط فعالیتی اجتماعی و فرهنگی، بلکه یک نوع مبارزۀ سیاسی هم هست .
به عبارت دیگر، نقد مناسبات مرد سالار نقدی عمیقاً اجتماعی است وبه میزانی که موفقیت کسب کند، قادر به تغییر قوانین زن ستیز و برقراری نظمی نو و انساتی می شود. و این قطعاً فعالیت سیاسی و تغییر در مناسبات قدرت را می طلبد.
این که یک حاکمیت توتالیتر در ایران حاکم است، نمی تواند دلیل آن باشد که ما فقط به سر کوب ها اعتراض کنیم و آرمان و هدفی نداشته باشیم. تازه این هم به تنهایی و بدون روشن کردن خواسته هامان برای تغییر مناسبات و طرح روش های هماهنگ عملی برای پیشروی سیاسی نتیجه نخواهد داد .
آلمانی ها اصطلاحی دارند، که می گوید: پله ها را از بالا باید جارو کرد. به نظر من می آید که ما بخش اعظم وقت و انرژی مان را صرف جارو کردن پله های پایینی می کنیم و در واقع میل به جا خوش کردن در همین پایین را داریم. البته همیشه هم عصبانی هستیم، که از بالا دوباره خاک می ریزند. ولی به دلایلی در دعوا های آن بالا دخالت نمی کنیم، آن هم با این استدلال که ” مبادا به جنبش مستقل زنان” لطمه ای بخورد!
این که حکومت مذهبی نخواهیم، خود حد اقل مطالبات ماست، ولی بسیاری از فعالین جنبش زنان بدلیل ملاحظاتی این مطالبه را مطرح نمی کنند.
یکی از این ملاحظات چنین بیان می شود که: “من خود، خواهان جدایی مذهب از دولت هستم، ولی اکثریت مردم چنین فکر نمی کنند”. این بیانات به خصوص از جانب زنان نامدار چه در ایران و چه در خارج مطرح می شوند. از نظر من این ادعا بی پایه است.
نظر انسان ها همان است که می گویند و برایش کار می کنند. با ایماء و اشاره نمی توان در دراز مدت مردم را معطل خود کرد. تازه اکثریت مردم هم که هنوز نگفته اند چه می خواهند!
مثلاً ادعای این که مردم ایران مذهبی تر از مردم کشورهای دیگر هستند و خواهان قوانین مذهبی، از کجا می آید؟ به جرأت می توانم بگویم که هیچ کس قادر به اثبات این ادعا نیست، مگر این که به آمار، اسناد و استدلال های رژیم جمهوری اسلامی متوسل شود!
ارزیابی و تصویری که ازوضعیت جامعۀ ایران داده می شود، معمولاً یک جانبه است.
بعضی ها گرایشات مدرن یا اصلاح طلب را برجسته می کنندو تئوری هایشان را بر اساس این تصویر تعیین می کنند، بعضی ها گرایش های سنتی و محافظه کار را جلوی چشم دیگران می گیرند و بر اساس آن تحلیل می کنند.هر دوی این برخورد ها در نتیجۀ قیم مابی و ارائۀ نظرات، تمایلات و منافع خود در لفاف “خواست اکثریت جامعه” است. در ابراز خواست های سیاسی باید از خود حرکت کرد و به خود وفادار بود. یاران فکری و عملی ما همه جا هستند. کمیم؟ چه باک؟ مگر قرار بوده به یک باره اکثریت باشیم؟ زیادیم؟ چه بهتر!
آن ها که “اصلاح طلبی” و “امکان گرایی” را به عنوان یک جنبش سیاسی به خورد مردم می دهند، نمی گویند که “اصلاح طلبی” به خودی خود معنایی ندارد و تنها در چهارچوب یک نظام سیاسی و قانونی موجودیت پیدا می کند. این نظام از نظر آن ها چگونه نظامیست، اگر که جمهوری اسلامی نیست؟
وفاداری به واقعیت ها روشی جدی در کار سیاسی و اجتماعیست. ولی با برداشتی ایدئولوژیک از “واقعگرایی”، دیگر به عنصر تغییر بها داده نمی شود. به ویژه اگر از واقعیت تصویردلخواه خود را بدهیم، در واقع خود را قیم مردم قلمداد کرده ایم و در نهایت پتانسیل واقعی شان را از آن ها گرفته ایم.
تاکید برجنبش های مدنی می تواند تا حدی به رشد خود آگاهی مردم در گیر با آپارات دولتی توتا لیتر کمک کند و به رشد مدنیت در مقابل توحش نظام حاکم. اما از آنجا که بیشتر دست اندر کاران این جنبش خود به لحاظ سیاسی به شدت محافظه کار هستند، بر متن حرکت های مردمی کنونی سریع به آخر خط خود رسیده اند. در واقع طول و عرض جنبش اصلاح طلبی بعنوان حرکتی که در طول سال های گذشته ایده آلیزه شده بود، دراولین تلاطم سیاسی جامعه به سرعت از جانب مردم در خیابان درنوردیده شد.
تجربۀ تابستان ۲۰۰۹ را هیچ کس از ما نمی تواند بگیرد. این که هوای آزادی با گاز اشک آور و فلفل و باروت همراه است، به صورتی واقعی تجربه شد.
آزادی رویایست که بر اساس برآیند نیرو ها تعبیر و تجربه می شود. و زنان و مردانی که در خیابان این تجربه را کردند، دیگر مردم سابق نیستند.
ما در برابر معما های سیاسی مشکلی قرار داریم. یک ارزیابی از روش های کار سیاسی و اجتماعی تا کنونی مان لازم است. در دو دهۀ اخیر به این مسائل پیچیده نپرداختیم و یا بحث آن را به نتیجه ای نرسانده ایم.
جنبش زنان مستقل از هیچ گرایشی نیست. تحت تاثیر همۀ ایده هاست. روش های عملی اش هم همینطور.
اگر بخواهیم از انقلاب ۵۷ درس بگیریم، باید بتوانیم به صراحت آیندۀ مطلوبمان را ترسیم کنیم. این که این آینده بلاواسطه عملی هست یا نه، سوال نیست. مسئله این است که ما در این لحظه های تاریخی با خواست های خود وبه نام خودمان در صحنه حضور داشته باشیم و نه این که به دیگران وکالت دهیم که برایمان سیاست کنند!
اشتوتگارت – فوریه ۲۰۱۰