ساعت یک و نیم بامداد. زنگ بی موقع تلفن و دلی که می لرزد: خاله ببخشید بیدارتان کردم. مامان را بردند.
ـ به نسرین ستوده گفتی؟
ـ آره ولی تا صبح هیچ کاری نمی تونه بکنه.
ـ داروهاشو برد؟
ـ آره همه رو برد.
ـ حالش خوب بود؟
ـ آره خوب بود اما تو باور نکن
ساعت یک و نیم بامداد. زنگ بی موقع تلفن و دلی که می لرزد: خاله ببخشید بیدارتان کردم. مامان را بردند.
ـ به نسرین ستوده گفتی؟
ـ آره ولی تا صبح هیچ کاری نمی تونه بکنه.
ـ داروهاشو برد؟
ـ آره همه رو برد.
ـ حالش خوب بود؟
ـ آره خوب بود اما تو باور نکن