مدرسه فمینیستی» برای چند دقیقه فراموش میکنم که جوان هستم و درحال تحصیل، مدعی فعالیت مدنی و دارای رفاه نسبی با اطرافیانی خوش فکر، مدنی و روشن فکر. اما می خواهم برای چند دقیقه بجای کسی از آخرین لایه قائده هرم اجتماعی به اوضاع کنونی کشورم نگاه کنم: به جنبش سبز. مطالباتم چیست؟
من میخواهم در جایی زندگی کنم که آینده شغلی ام تیره و تار نباشد. میخواهم مطمئن باشم وقتی از در خانه بیرون رفتم برگشتنی بی دردسر داشته باشم و در واقع امنیت اجتماعی داشته باشم. میخواهم از پلیس نترسم، لباس شخصی نبینم و قانون مدافع ام باشد نه بلای جانم. تا یادم نرفته بگویم که میخواهم سیر از سر سفره بلند شوم، بسیار خوب دیگر چه می خواهم … آهان، و البته که می خواهم یک انسان به حساب بیایم نه نصفه و نیمه.
***
جنبش سبز حرکتی است که توسط اصلاح طلبان که جزیی از پیکره جمهوری اسلامی هستند ، کلید خورد و اکنون در دست مردم است و این مردم اند که آنرا به پیش می برند و برایش هزینه های سنگین می پردازند. می گویم این جنبش در دست مردم است چون میخواهم اشاره داشته باشم به مهمترین و بارزترین ویژگی آن ؛ یعنی فراگیری و گستردگی اش. این جنبش شرایطی را موجب شده که فعالان سیاسی پشت سر ملتی که پرچم سبزِ آنرا در دست دارند ، حرکت کنند. در یک کلام میتوان علت را علاوه بر حقانیت آن ، در مطرح شدن کف مطالبات در ابتدای این حرکت دانست. همیشه همین طور بوده است ؛ به همان اندازه که سطح مطالبات هر حرکتی پایین و حداقلی باشد ، دامنه دربرگیری اش، و استقبال مردم از آن، بیشتر و بیشتر میشود.
از جنبش سبز مردمی درایران میتوان بعنوان اولین جنبش اعتراضی در طی سالیان گذشته یاد کرد که عصای مرد جانباز را به نشانه اعتراض در کنار مشت گره کرده جوان به اصطلاح امروزی، برافراشته می کند. جنبشی که در آن، دستان پینه بسته کارگر در کنار دستان زن خانه داری که هیچگاه بقول خودش سیاسی نبوده ، به نشانه V در می آید و نشان سبز را بر دستان مادربزرگی گره میزند که تمام این سالها در کنج خانه با حزن و سکوت، کز کرده بود.
وقتی اینها را می بینی بوضوح میتوانی ردپای یک اعتراض تمام عیار مردمی را احساس کنی، اعتراضی که به یمن وسعت و گستردگی اش جامعه را به تکاپو برای نفس کشیدن واداشته است.
میرحسین موسوی به قول خودش نه به عنوان رهبر بلکه دنباله رو این ملت، به عنوان کسی که قول امانتداری به آنها داده بود و خواست که وفای به عهد کند در ابتدای این حرکت اعلام کرد که در چارچوب قانون اساسی و با خواسته های روشن اعتراض می کنیم، و ما امیدوارنه به آینده این حرکت ماندیم و ادامه دادیم . قبل از ادامه مطلب باید اینجا یک پرانتز باز کنم که این به معنای بی عیب و نقص دانستن قانون اساسی نیست. ما حرکت میکنیم و از پایین به بالا موج میزنیم. جنبش سبز مردمی در این تعریف همگانی باقی می ماند ، عمر میکند و به ثمر می نشیند. اما در نگاهی متوسع تر، قانون اساسی که دست نویس بشر است و بر حسب زمان و شرایط، کمبودها و ایرادهایش پررنگ تر میشود؛ توسط فعالان به چالش کشیده میشود ، نقدها بیان میشود و در قالب حرکت های مدنی به اقشار گوناگون جامعه در خصوص آن، آگاهی لازم ارائه میشود و با پشتوانه همین آگاهی مردمی برای اصلاح آن راه حلی همچون «کمپین یک میلیون امضا» و «همگرایی جنبش زنان برای طرح مطالبات» در نظر گرفته میشود.
مسئله اینجاست که ما قادر باشیم بدرستی خواسته هایمان را طبقه بندی کنیم و از جنبشی همچون جنبش سبز انتظار دگرگون کردن اوضاع جامعه در همه ابعاد و به نحو احسنت را نداشته باشیم. انتظار نداشته باشیم به یکباره این جنبش متحول گر تام در ایران باشد. در نظر داشته باشیم که جنبش سبز را میخواهیم تا از این وضعیت قرمز خارج شویم و بلحاظ حقوق بشری در مسیری بیفتیم که قانون اجرا شود و شکنجه نباشد ، اعتراف زیر شکنجه «اعتراف» به حساب نیاید ، بازداشت طولانی مدت نباشد، راهپیمایی آرام بدون حمل سلاح جرم نباشد ، داشتن وکیل حق مسلمِ منِ زندانی باشد ، اقلیت های مذهبی و همه اقوام برابر باشند و …
از بعد اقتصادی که دیگر فکر نمیکنم از وضعیت کنونی اسفبارتر هم وجود داشته باشد! دو سال و دوماه پیش، معضلی گریبانگیر مردم بود به نام تورم و گرانی، و مردم به سختی و هزار و یک بود و نبود در اوج نارضایتی، روزگار می گذراندند. دیروز خبری شنیدم در مورد افزایش قیمت نان که باور کردنش سخت بود. تا جاییکه از روی کنجکاری از خواهرم هم پرسیدم و قیمت ها که چه و چه را هم شنیدم!!! بگذریم… میخواهم بگویم جنبش سبز میخواهد این خواسته های اولیه و ابتدایی را بدست بیاورد و نه اینکه به افکار روشنفکرانه جامه عمل بپوشاند.
این حرکت بدنبال بی احترامی به رای و نظر اکثریت و نادیده گرفته شدن تنها حقی که «فکر میکردیم» باید داشته باشیم ، حول خواسته های حداقلی که در ابتدا بیان شد، شکل گرفت. وقتی این جنبش آغاز شد همه به گرد اش آمدیم با هر ایده و باور. همه مچ بند سبز بستیم و یکصدا فریاد زدیم «رای من کو؟» … کشتند ، به بند کشیدند و تجاوز کردند. از چه کسانی کشتند؟ از شهروندان عادی، به چه کسانی تجاوز کردند؟ بازهم همین شهروندان عادی ، نه از مخالفان متعصب نظام. البته که فعالان بازداشت میشوند و در وضعیت نا امنی بسر میبرند و تلاش و مقاومت شان ستودنی است اما بازهم نه به اندازه ی مردم عادی. آنها ما را داشتند که اسم شان را در بوق و کرنا کردیم و نوشتیم و گفتیم و در این میان مردمِ سپرده شده بدست ماموران در کهریزک جان دادند و مورد تجاوز قرار گرفتند. پس از آن یاد گرفتیم که برای نجات همه به یک اندازه در حد توان به این در و آن در بزنیم تا گروگان هایمان را از چنگال متجاوز به رای و ناموس ، نجات دهیم.
رک میگویم ، گرچه میدانم شاید انگ طرفدار کودتا بودن و چه و چه بر پیشانی ام زده شود. با این حال می گویم چون فکر میکنم در مرحله ای هستیم که باید بگوییم. باید بگوییم شمایی که ۳۰ سال مدعی بودید و مخالف ، چه قدمی را در نجات مردم و اصلاح نابسامانیها و جبران کمبودها و نقایص توانستید بردارید؟ فکر میکنید برای نجات جامعه از هزار و یک مشکل کهنه و جدید چه نامی بر حکومت بگذاریم بهتر است؟ چه نوعی از حکومت باشد بهتر است؟
۳۰ سال درگیر افراط بودیم و تفریط. این بار اجازه بدهیم این جنبش با چنین گستردگی چشمگیری که دارد، به غایت برسد. نگران بر سر کار این و آن بودن نباشیم چرا که بقدرت رسیدن نیرویی است بس عجیب که اجازه نمیدهد من و شما ، بهتر بودن این را بر آن تضمین کنیم.
پس خواسته هایمان را دسته بندی کنیم و هر کدام را به حوزه فعالان مربوط به آن بسپاریم. بی نظیر بودن حرکتی که در آن نخبگان سیاسی و روشنفکران پشت سر مردم حرکت میکنند، را قدر بدانیم و از آن محافظت کنیم تا به نتیجه برسد. معترض باشیم و اصلاح کنیم نه برای منِ «من»، بلکه برای «دیگری»، … برای جامعه.