این مصاحبه وقتی انجام شد که بهنود هنوز زنده بود. هیچ وقت فکر نمی کردم نوشتن فعل «بود» این قدر تلخی به جانم بریزد. بهنود از پشت تلفن گفت: «آدم به امید زنده است»…
کاش وقتی شما این مصاحبه را می خوانید، بهنود هنوز زنده «باشد». کاش رنگ سرخ آسمان بامدادی، آخرین
رنگ چشمهایش نباشد؛ کاش آسمان آبی بعد از طلوع را ببیند…
اگر بخواهی نقاشی بکشی از چه رنگی استفاده می کنی؟
آبی
چرا آبی؟
به خاطر آسمون. خیلی وقته که آرزو دارم از بیرون زندان ببینمش.
چند بار تا حالا برایت حکم صادر شده ؟
تا الان سه بار رفتم پای چوبه که رییس قوه قضاییه به من وقت داده. چهار پنج بار هم دو سه روز مانده به اجرای حکم به من وقت دادند.
شب اجرای حکم را در کجا میگذرانی؟
در یک سویت تنها دور از همه. آنجا تا صبح هزار بار مرگ رو جلوی چشم هایت می بینی. همهی کسانی که آن جا میروند فقط آرزو میکنند که خدا رحمی به دل شاکی بیندازد و رضایت بدهد.
در مسیری که از سلول تا جایگاه اجرای حکم طی کردی به چه کسی یا چه چیزی فکر میکردی؟
بار اول اصلا باورم نمی شد قرار است بمیرم. وقتی سوار اتوبوس شدم که از اینجا به اوین بروم تازه فهمیدم قرار است چه بلایی سرم بیاید. فهمیدم یه کاری کردم که آخرش جدی جدی مرگ است. آن جا فقط به این فکر می کردم که ای کاش خدا یه رحمی در دل شاکی بیندازد و من را ببخشد. فکر می کردم کاش یه لحظه، فقط یه لحظه خودشان را جای من میگذاشتند. اگر احسان جای من بود چه درخواستی داشتند؟ فکر میکردم کاش مادر احسان برای من مادری کند!
خودت تلاش کردی از شاکی رضایت بگیری؟
بله. برایشان چندین بار نامه نوشتم از آن ها خواستم به خاطر امام حسین، به خاطر خدا رحم به جوانیام کنند. قبول دارم اشتباه بزرگی مرتکب شدم، اما آن موقع من بچه بودم، اصلا فکرش را هم نمی کردم کار به این جا برسد. از همین جا به آن ها التماس میکنم به خاطر روح احسان به من یه فرصت دوباره، یه زندگی دوباره بدهند.
شب هایی که در سوئیت تنها بودی و منتظر رسیدن زمان اجرای حکم، دوست داشتی چه کسی کنارت میبود؟
مادرم. مادرم که سال هاست ندیدمش. وقتی ۱۲ ساله بودم بیماری دیابت گرفت. بعد از دو سال نابینا شد و مرد. نه فقط شب های اجرای حکم، هر شب این آرزو را دارم. دلم می خواهد خدا یه رحمی به دل شاکی بیندازد تا من باز بتوانم سر مزار مادرم بروم.
اگر آزاد شوی اولین جایی که بروی کجاست؟
نذر کردم اول بروم جمکران، بعد هم سر خاک مادرم.
هنوز امیدواری که شاکی رضایت بدهد؟
نمیشود که آدم امید نداشته باشد. همه آدم ها به امید زندهاند. نا امیدی بزرگترین گناه است. تا الان سه بار مرگ را با چشم هایم دیده ام. در این یک سالی که بارها رفتم پای چوبه و برگشتم فقط توکلم به خدا بوده و بس!
این بار چه زمانی قرار است حکمت اجرا شود؟
یکشنبه، ۱۹ مهر بعد از نماز صبح.
دوست داری این بار هم اجرای حکمت به تعویق بیفتد؟
نه. نه. واقعا دیگه نمی خواهم به تعویق بیفتد. ولی میخواهم که مادر احسان برایم مادری کند. میدانم که عزیزشان را از دست دادند، می دانم درد بزرگی است، ولی دلم می خواهد یک کمی فکر کنند، من اصلا قصد قبلی نداشتم. خدا هم خودش میداند من رفته بودم یک نفر را آشتی بدهم. احسان هم که فوت کرد توی این دعوا هیچ کاره بود.
من و احسان هیچ کاره بودیم. رفته بودیم دو نفر را آشتی بدهیم. به مادرم توهین کرد، کار به این جا رسید.
تا حالا با خانوادهی شاکی برخورد داشتی؟
بله. یک بار در دادگاه یک بار هم سری اول که رفتم پای چوبه. آن جا اتاقکی است که در آن نماز صبح میخوانند. بعد متهم را میبرند پای چوبه. بعد از نماز به آن ها التماس کردم من را ببخشند. مادرش چیزی نگفت. فقط گریه می کرد ولی برادرش گفت برادر جوانم را کشتی. من واقعا جانی نیستم یک اتفاق ساده، بدون هیچ قصد، قبلی کارم را به این جا کشاند.
دوستانی داشتی که حکمشان اجرا شود؟
بله . بار اول که پای چوبه رفتیم، ۵ نفر بودیم. ۴ نفر را جلوی چشمانم بالا کشیدند. سری دوم ۱۱ نفر بودیم. ۸ نفر را بالا کشیدند. بار آخر ۷ نفر بودیم، ۲ نفر را بالا کشیدند.
اگر ولی دم را ببینی از او چه درخواستی میکنی؟
التماس می کنم تمنا می کنم به خاطر روح احسان از من بگذرد. به خاطر علی اکبر، به خاطر امام حسین من را عفو کنند. من از ۱۷ سالگی در زندان بودم. از بچگی مادر نداشتم. بدبختی زیاد کشیدم. از ۱۷ سالگی تا الان ۴ سال و نیم عمرم را در زندان پیش یک مشت خلاف کار گذراندم. به خدا به اندازه تمام عمر یک آدم من تنبیه شدم. از خدا می خواهم دشمن آدم هم گرفتار چنین جایی نشود. از ولی دم می خواهم با خودش فکر کند، اگر جریان برعکس بود دلش به چی رضایت میداد، همان کار را بکند. دلم خواهد از ته دل به آن ها بگم تا آخر عمر بردگیتان را می کنم. میدانم در خواست بزرگی است، چیز زیادی از آن ها میخواهم، می دانم گذشت کردن در چنین حالی خیلی سخت است اما این جا هر کسی قصاص کرده پشیمان شده است. اگر هر کدام از شاکی ها فقط یک هفته در زندان زندگی کنند نه تنها خودشان رضایت میدهند؛ بلکه از همه شاکیها رضایت می گیرند.
سری دوم یک متهم را با من بردن پای چوبه بعد از مدتی شنیدم همسرش ناراحتی اعصاب گرفته. مادرش هم فلج شده است، در به در دنبال خانواده متهم می گشتند از آن ها حلالیت بگیرند. یک متهم دیگر هم بود که بعد از این که زیر چار پایهاش زدند خانواده اش گفتند می خواهیم رضایت بدهیم که قاضی گفت: این رضایت را باید ۵ دقیقه پیش می دادید.
فکر می کنی اگر پدر تو جای پدر احسان بود رضایت می داد؟
پدرم اذیت میکرد، اما مطمئنم رضایت می داد. هر کسی یک لحظه دلش را جای دل متهم بگذاره و احساس کند به او چه میگذرد رضایت می دهد. من ۲۰ ساله ام. باور نمی کنید! گفتنش ساده است ولی وحشتناک است، ۲۰ نفر جلوی چشمهایت جان بکنند. هیچ کس نمیتواند خودش را جای من بگذارد و تصور کند چه قدر سخت است. لحظه
ای که میبینی همبندیهایت به دست و پای ولی دم می افتند و فایدهای هم ندارد.
بهنود امیدوارم تا هفته دیگر چنین روزی خانواده ات حضور تو را در خانه جشن بگیرند.
من که دست هایم بالاست. هر چی او بخواهد. رضایم به رضایش.
مصاحبه گر: صبا واصفی
کمیته گزارشگران حقوق بشر